یک وقتهایی میشینی و یک رابطه را باز نگری میکنی . پناه میبری به خاطراتی که لحظه به لحظه وجود داشتن.پناه بردن به گذشته ها گاهی حس خوبی داره حسرت نیست ها... یک شادی خاص خودشه. گاهی حسنش اینه که از زمان حال نجاتت میده.یه جور نشئه ذهنی برات ایجاد میکنه که از زمان حال دورت میکنه. ترسها....اضطرابها....خنده ها...گریه ها....عصبیت های کودکانه....هی هی هی کاش میشد برگشت.
حرفش تمام که میشه بدون اینکه جمله به جمله گفته هاشو هضم کرده باشم. از سر تفاهم نگاهش را می دوزه به چشم هام. سایه ملایم نقره ای از پشت چشمش سر خورده و روی مژه هاش جا خوش کرده.
سیگار میطلبه. این جمله ها سیگار میطلبه و اینجا توی این کنج نمیشه سیگار کشید.
ذهن تحلیلگرم هنگ کرده. دلم نمیخواد باهاش موافقت کنم. نمیخوام فکر کنه دارم مهر تایید میزنم به باز گشت دیر هنگامش به گذشته. به خاطراتی که نشخوارش رخوت انگیزه.. اما ته دلم با تک تک کلماتش موافقم. حتی اگر سکوت کنم .
در گذشته رازی هست که جذابش میکنه. دوست داشتنی و عزیز.....
چشم به خیابون میدوزم. چشمامو تنگ میکنم نور چراغها همراه با تصاویرهزار بار دیده فرو میرن تو ذهنم.رنگ رنگ رنگ هزار رنگ..... این خیابون چقدر زندگی دیده چقدر مرگ دیده چقدر عشق دیده چقدر قول و قرارهایی که هیچوقت...... چقدر مردم رو دیده. چقدر مردم خاطراتشونو تو این خیابون به یاد میارن. حتی توی داستانها هم اسمش هست.. مگر این نیست که هروقت خیلی دل تنگم به این خیابان پناه میارم و خاطراتم را زیر و رو میکنم. به در و دیوار میزنم بلکه بتونم این نه لعنتی را به زبان بیارم و شعار بدم زندگی آب تنی در حوضچه اکنون است.
و ن .......می توانم.
سلام
ببخشید آقا داریوش من این آخرش و نفهمیدم
آخرش نمیتوانمه یا میتوانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
662016 بازدید
282 بازدید امروز
258 بازدید دیروز
3482 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian