دیشب سپری شد و امشب هم و هر شب نیز .دریاب ! این کتابیست پرفراز و نشیب که از منظری متفاوت هم میتوان نگاهش کرد ، زندگی بنامندش یا هرچه . از رفیعترین تا پستترین نقطهی این جهان در حرکتیم؛ از خلیفه تا دلاک، از ماهیگیر مفلس تا بازرگان دولتمند، و آنچه ما را دور تا دور فراگرفته طبیعتِ بشریست، که بر موجی نرم و پهناور ما را مینشاند و به هر سو میبرد؛ در میان اشباحیم، در میان ساحران، در میان اجنّه، و از طرفی خودمان را در خانه احساس میکنیم. عینیگراییِ همواره کارآمدی برایمان تالار مجلل و کاشیکاری شدهای به تصویر میکشد، فوارهای به تصویر میکشد، سرِ مادرِ پیرِ راهزنی را به تصویر میکشد که شپشها در آن وول میزنند؛ سفرهای برایمان میگسترد، بشقابهایی زیبا و کاسههایی گود در آن میچیند، بوی غذاهایی چرب و شیرین و پُرادویه را به مشاممان میرساند، و رایحهی آن شربتهای خنک شده در برف را، از دانههای انار و بادام پوستکنده، قوام آمده با شکر و چاشنیهای خوشبو، و با علاقهای مشابه برایمان قوزی روی کول گوژپشت میگذارد و چندشانگیزی پیرمردی نابهکار را با دهانی یاوهگو و چشمانی لوچ به تصویر میکشد؛ خرسوار را با خر همکلام میکند، سگی افسونشده را با مجسمهی رفیعِ پادشاهی مرده همکلام میکند، گفتگوهایی همه سرشار از حکمت، سرشار از حقیقت؛ با خونسردی مشابهی، نه، با خرسندی مشابهی بارِ خر سقطشده را، جبروت امیر را و اشاره به اشاره، بی هیچ قید و بندی، نظربازیهای اِروتیک عاشقانی را به تصویر میکشد که بعد از هزار ماجرا سرانجام در حجلهای چراغان و آمیخته به عطر و عود به وصال هم میرسند و در این میان نگاهبانی همواره حضورش کتمان ناپذیر می نمایدو احساس حضور خدا، مثل ماه که از حاشیهی آسمان برمیآید و به زندگی انسانها نظر میدوزد، سر بر میآورد. منتها همهی آن چیزهایی که در گفتههای حکیمانهی پرندگان و سایر حیوانات میبایست بر زبان بیاید، در پاسخهای رندانهی دوشیزگان فتّانه، در مَثلها و حقایق نغزی که پدران محتضر و شاهان دانا و سالخورده در گوش جوانان فرو میچکانند، و در گفتگوهای تمامیناپذیری که عشاق با آن بختشان را و به بیان بهتر فشارِ وجد و شعفشان را از خود دور میکنند، و خود را در موردش تسکین میدهند، همهی آن چیزها به هستی باز میگردند. و همانگونه که آنها در مورد بختشان به خود تسکین میدهند، در حالی که حرف دل خود را با کلمات شاعران و کلمات کتابهای مقدس بر زبان میآورند، پسربچه هم کمروییاش را، گدا هم فقرش را، و تشنه هم تشنگیاش را در خود تسکین میدهد. و به این ترتیب کلماتِ باورمند و اصیلِ این راقِمان در هر دهانی مثل هوایی است که هر کس از آن سهمی دارد، بیمایگی از هر چیزی گرفته شده است؛ و از فراز هزار سرنوشتِ در همتنیده جاودانگیاش ناب و آزادانه، در هیأتِ کلماتی تا ابد فناناپذیر و زیبا، در اهتزاز است. درونمایهی کلی این ماجراها سودایی حریصانه، مصائبی بغرنج و عیش محض است، در این صورت به نظر میرسد که فقط به خاطر این منظومهی باشکوه و در اهتزاز، اینجا متجلی شدهاند؛ ولی چه بر سر این منظومه میآمد، چه بر سر ما میآمد، اگر این مضامین از یک جهان زنده سرچشمه نمیگرفتند؟
چه زیبا گفت مولانا::::
عرض احترام
داریوش عزیز این لحظه دلم میخواد فقط یه چیز بگم
به قلم شیوا و رسای تو بدجور حسودیم میشه
از دانه های انار و بادام پوست کنده قوام آمده با شکر و چاشنی های خوشبو ......
طرز نگاه و نوع نوشتارتون رو دوست دارم
پاینده باشی
667679 بازدید
2 بازدید امروز
869 بازدید دیروز
5945 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian