مدنها قبل یکی از این تله تئاترها را از تلویزیون ملی که برگرفته از کتب قدیمی که معمولا پندآموز هستند وپراز نکات "ظریف" (نه از نوع هسته ای) دیدم. ازآنجا که مصداق تجربه ی بود که در یک ماه اخیر داشتم سرنخ این پست را به دستم داد تا چه شود و چه افتد و چگونه بازخوردی داشته باشد. بدیهی است که آنچه به صورت نمایش دیدم را میبایست به تحریر درآورم سعی بر آن است که از ادبیات استفاده شده در گویش و دیالوگ های همان نمایش نقل به مضمون کنم. تا چه حد در این باره موفق عمل کنم برمیگردد به قضاوت دوستان.
خواجه ای دولتمند سرایی به غایت کلان وخوانی گسترده و مملو از اطعمه و اشربه و کنیزان و غلامان و خَدم و حَشم بسیار داشت و هر آن کس که برمنزلش فرود آمدی میهمان خوانِ پر نعمت خواجه بود به ایام تا غبار سفر از تن برگیرد پس آنگاه به راهِ خویش رود.روزگارِ خواجه آنچنان بود که دولت و ثروت و مکنتِ بی حد، وی را شهره ی آفاق نمود بود.
روزی درویشی ژنده که ردایی مُندرس برتن داشت و عصایی عجیب که بر فرازش گوهری زیبا نصب بود به دست براو فرود آمد پس خواجه به عادت وی را نواخت و مورد تفقد و لطف قرار داد و چون دیگر میهمانان مخده ای به زیر دستش گذارد و فرمود تا غلامان ابریق و لگن جهت شستشوی غبارِ راه از سروروی درویش پیش آورند و سماتی پرطعام و شراب براو بگسترند.
درویش همه این وفور و فراوانی بدید و بانگ برآورد که: خواجه ای چون تو که مدعای پرهیزگاری و بندگی داری و خود را متصف به صفات درویشی وقلندری میدانی چون است که غرقه در میان این فراوانی ورفاه واشرافیت راه خدا میجویی و سلوک عرفا وحکما میکنی و درپی رهیدن از پلیدی نفس و زنجیر دنیا و مافیها هستی ؟!
حاشا که با این همه پایبند که به خود آویختی توان درگذشتن و رهایی برایت ممکن باشد و یقین بدان که تمام عمر راه به بیراهه رفته ای وعمر بیهوده به طی طریقِ عرفان تباه نمودی!
خواجه مبهوت و مقهور کلام درویش با تاسف گفت: درویش کلام تو حق است و من غافل ؛ اکنون آنچه تو بگویی آن کنم .
درویش گفت: اگر پیرو و رهروی راهِ حق و رهیدن از بند نفس هستی بامن همراه شو و از هرآنچه متعلقات تو است درگذر و پا در راه گذار تا رسمِ رهروی و قلندری به تو آموزم.
خواجه بی آنکه کلامی دیگر به زبان راند پا در راه نهاد و با درویش همراه شد . تمام روز را به طی طریق گذراندند تا شامگاه بر دخمه ای که آشیان درویش بود فرود آمدند. خواجه که پاهایش مجروح از پیاده روی بود و تنش فرسوده ی سفرِ بی مرکب ، نفسی به رغبت کشید و بر گوشه ای از گلیم پاره ای نشست تا خسته گی راه از تن برگیرد و لختی بیاساید که ناگه درویش با فریادی رعشه بر جانِ خواجه درافکند .
خواجه با دلواپسی و پریشانی علت را پرسش کرد و درویش با تاسف و تالم و تاثر چونان پدری فرزند باخته ناله ای بنمود که خواجه عصای نازنینم درآستان تو بجا ماند!
خواجه باهمدردی گفت: بسیار خب جای آن به غایت امن است و در سرای من اشیاء و اموال میهمانان بهتر از اموال خودم نگاهداری و پاسداری میشود . چون بازگشتیم آن را دریاب.
درویش با ناراحتی گفت: این ممکن نیست تو نمیدانی چه گوهر گرانبهایی بردسته ی عصا نصب بود.
خواجه گفت: چون صبح شود قاصدی میفرستم تا عصا را برگرفته و به سویت آورند
درویش با چهره ای دژم گفت : محال است ، همین حال میبایست بازگردم و عصایم برگیرم که تا صبح جانم به پایان بیاید.
خواجه اندکی در او نگریست پس آنگه برخاست و عزم رفتن نمود .
درویش بانگ برآورد: کجا میروی خواجه ؟ مگر بنا نبود بی اذن من نباشی و بی خواست من حرکت ننمایی اگر سالکِ راهِ حقی!
خواجه با تمسخر بگفت : درویش من به اشاره تو همه ی آن بساط و سمات وزندگی را درگذشتم و پا در رکاب کرده و با تو همراه شدم آنگاه تو به عصایی آنگونه پایبندی که جانت بدان وابسته است . پس چگونه است آموختن از تو؟!
داشتن و دنیایی بودن مانع از آموختن و رشد و تعالی نباشد که دلبستگی به دنیاست که حجاب فهم و رهایی باشد. پس راهِ بازگشت بگرفت و به سوی سرا و کوشک خود راهی شد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکته : گاهی ما آدمها واقعا با سادگی گمان میکنیم مرغ همسایه غاز است و داشته ها و آموزه های خود را یک سر به دور ریخته ودر جهت دریافت بیشتر بخصوص در حوزه ی آگاهی و دانش و فهم و انسانیت و یکپارچگی کلام ورفتار طوق مرادی و مرشدی کسی را به گردن میاندازیم که در کوتاه زمانی متوجه میشویم راه به عبث رفته ایم و میشود مصداق بیت معروف حافظ که:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
بازم سلام
ایشالله اگه فرصتی بود حتما بزودی زود خیال دارم بازم بیام اینجا کنار دوستان و دوباره خاطرات قدیمی رو زنده کنیم
داریوش جان چقدر خوشحالم که خوب و سرحال هستین اصلا فکرش رو هم نمیکردم که وبلاگتون به روز باشه ...راستشو بخواین چندین بار تاریخ پستی که گذاشتید رو خوندم تا مطمئن بشم اشتباه نمیکنم
ممنون که هستین
همایون عزیز خیلی هم خوب شما رو بخاطر دارم
بابت مشکلاتی که دامن گیرت شده واقعا متاثر شدم دلم میخواد باهات حرف بزنم
فقط و فقط میخوام به مشکلات هم گوش بدی شاید دردای خودت رو فراموش کردی شایدم یه سنگ صبور خواستی که هیچی نگه و فقط گوش بده
به هرحال برات از صمیم قلب دعا میکنم
برای اینکه آرامش به زندگیت برگرده
برای اینکه دوباره خنده ای از ته دل من و همه دوستان رو مهمون کنی
663525 بازدید
4 بازدید امروز
982 بازدید دیروز
3470 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian