فیلم با صحنهای از بالای شهر نیویورک شروع میشود و داخل کافه و مرکز کار تونی (دنی آیلو) میشود، تونی در حالی که سیگار میکشد در مورد کار با شخصی صحبت میکند که چهرهاش چندان پیدا نیست، وی با یک عینک دودی در مقابل تونی نشسته است، کار را میپذیرد و لیوان شیر جلویش را سر میکشد. وی همان لئون (ژان رنو) آدمکشی حرفهای و خطرناک است (که خودش را بعداً "پاک کننده" معرفی میکند.) او در محله ایتالیای کوچک از شهر نیویورک زندگی میکند. کار سپرده شده را که تهدید و ترساندن یک قاچاقچی مواد مخدر است انجام میدهد. او که به خاطر شغلش مجبور است مرتباً مکان زندگیش را تغییر دهد؛ در صحنهای از پلهها بالا میآید که دختر بچهای دوازده ساله، در راهروی پلهها نشسته و مشغول سیگار کشیدن است که ماتیلدا لاندو (ناتالی پورتمن) یکی از نقشهای اصلی فیلم میباشد. لئون و ماتیلدا آشنایی مختصری با یکدیگر پیدا میکنند. در صحنه بعد شاهد درگیری لفظی یکی از مأموران دی.ای. اِی با پدر ماتیلدا هستیم که به خاطر کسری در مواد مخدری است که توسط وی نگه داری میشدهاند. مأمور که از کلنجار رفتن با او به نتیجهای نمیرسد موضوع را به اطلاع رئیس خود میرساند. در اینجا با نورمن "استن" استنفیلد (گری اولدمن) یکی دیگر از نقشهای اصلی فیلم آشنا میشویم. وی که از رؤسای دی.ای. اِی است، خود در کار قاچاق مواد و مصرف آن نقش دارد. به پدر ماتیلدا توصیه میکند که تا فردا ظهر مواد را تحویل دهد. فردا ظهر استنفیلد به همراه چندین مأمور و همکار خود با اسلحه به منزلشان حمله میکنند و تمام اعضای خانواده را به غیر از ماتیلدا که به منظور خرید برای لئون بیرون رفته، از جمله پسر چهار ساله خانواده را به قتل میرسانند. ماتیلدا از خرید بازگشته و متوجه قضیه میشود و برای نجات یافتن و تحویل خرید خود به در منزل لئون رفته و زنگ میزند. لئون که مردد در باز کردن در است بر اثر اصرار و التماس ماتیلدا در را باز میکند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چنانچه شهوت دانستن باقی داستان به جانتان افتاده در جای جای نت می یابیدش و اگر از قضا چون نگارنده با دنیای سینما وفیلم قرین هستید پیدایش کنید و ببینیدش .
اما آنچه پس از سالها که از دیدین چندباره فیلم واداشته ام به مرورش خود فیلم نیست که موسیقی و ترانه بسیار زیبای آن است که به (مقتضای زمان) در این پست می توان شنیدش و خواندش و ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
او با تفكر كارتهایش را بازی میكند
در كارتهای بازی او شك وجود ندارد
او برای بردن پول بازی نمیكند
او برای جلب احترام بازی نمیكند
او برای رسیدن به یك جواب كارتها را بازی میكند
محاسبة مقدس احتمالات
قانون پنهانی از نتیجه احتمالی
اعداد رقصی را در پی دارند
میدانم كه پیك شمشیر سرباز است
میدانم كه خاج سلاح جنگ است
میدانم كه خشت به معنی پول برای این هنر است
اما هیچ كدام شكل قلب من نیست
ممكن است سرباز خشت بازی كند
شاید بی بی پیك بازی كند
شاید شاهی را در دستش پنهان كند
تا زمانی كه از خاطرها برود
میدانم كه پیك شمشیر سرباز است
میدانم كه خاج سلاح جنگ است
میدانم كه خشت به معنی پول برای این هنر است
اما هیچ كدام شكل قلب من نیست
هیچ كدام شكل
شكل قلب من نیست
اگر بگویم كه عاشقت بودهام
شاید فكر كنی یك چیزی درست در نمیآید
من مردی با چهرههای گوناگون نیستم
نقاب من فقط یكی است
كسایی كه حرف می زنند چیزی نمیدانند
و خودت ارزش آنها را خواهی فهمید
مانند كسانی كه برای شانس آنها نفرینی را در چندین محل قرار دادهاند
و كسانی كه می خندند گم شدهاند
میدانم كه پیك شمشیر سرباز است
میدانم كه خاج سلاح جنگ است
میدانم كه خشت به معنی پول برای این هنر است
اما هیچ كدام شكل قلب من نیست
هیچكدام شكل قلب من نیست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترانه درباره مردیست که استاد بازی ورق (در اینجا پوکر) هست، اما توی بازی به دنبال چیزی الهی میگردد، یک معنی(به اصطلاح) روحانی برای احتمالات بازی.. ورق های بازی در واقع از روی ورق های تاروت ساخته شده، پس باید یک ایده درباره خواندن سرنوشت درون ورق ها وجود داشته باشد... او درحالی که ورق دیگران را پخش میکند سرنوشت خودش را درون ورق ها جست و جو میکند... اوآنقدر درگیر بازی شده که تقریبا خالی از احساسات مثبت است و این روی روابطش تاثیر منفی میگذارد...
اومردی نیست که احساساتش را ابراز نکند، اما دلش میخواهد اینکاررا کتمان کند... تنهایی مفرط و جانکاه او را وادشته به ادامه ی بازی به امید بیرون کشیدن تقدیرش از لابلای ورق ها و هر بار یکی را بازی میکند . سرباز، شاه ،آس و حتا بی بی ! هر چند خودش میداند که تنها یک "چهره" دارد که پشت یک "نقاب" پنهان شده، که میتواند همان نقاب بازیکن پوکر باشد...
کاش میشد گفت نفرت انگیز است اما نیست...
ترحم برانگیز است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جای این مکتوب در بخش کامنت ها بوده و بحثی مستقل از پست این صفحه است اما به دلیل ادا و اطوار قدیمی سایت امکان کپی در قسمت نظرات نبوده پس به ناچار بعنوان زیر نوشت یا همچین چیزی در اینجا نهادمش.
با وجود اینکه تابلوی ویترین این صفحه ذکر و تاکید بر این مطلب است که جوابگوی برداشت ها و تحلیل ها و نقطه نظرات خواننده نیستم اما خاطرِ گونه ای از دوستان بقدری است که ناگزیرم از اندک توضیحات.
دوست عزیزی که مدت هاست از این دربخانه کوچیده و میدانستم که هنوز گهگاه به این خراب آباد سر میزند و پیگیر انگشت شمار صفحاتی است ، جریده ای مرحمت فرموده و مِن باب دوستی و خیرخواهی و از این حرف ها... بنده را مورد تفقد قرار داده .
از جمله اینکه اصلا اینجا چه میخواهم و چه میکنم که بارها و بارها جواب داده ام و از توضیح دوباره ... بیخیال بابا.
بعد اینکه چرا سری که درد نمیکند دستمال میبندم و شان این صفحه را با پرداختن به برخی موضوعات مشوه و مکدر میکنم؟! به این معنا که آقا جان بر اساس آنچه مبنای حضورت در این گوشه ی مجاز است دیگر شاخ در شاخ افکندنت چیست؟! و آنچه در دولابچه ی خاطر یاران است وجه تمایزت را در گوشه گوشه ی نوشته ها و کامنت ها و یادداشت هایی که بر نوشته ی دیگر دوستان گذاشته ای و مشمول گذر ایام شده نصب العین دارند!!!
دراینکه این دوست گرامی نهایت لطف را مرحمت فرموده اند و چند سطل آب به پیزی حقیر بسته است و انگشت بر سوراخی نهاده که نوع بشر خوش خوشانش میشود و رندی میطلبد از این سوراخگاه قِسِر در رفتن حرف و بحثی نیست. اما جان کلام این عزیز حکایت از این حقیقت دارد که : آقا جان دون شانت است کل کل با جماعت معلوم الحال و مسبوق القال!
اما پاسخچه ای کوتاه : عزیز جان ، تا آنجا که به تایید خودت حافظه یاری میکند اغلب شاهد بی حاشیه بودن و گریزم از قال و مقال بیهوده بوده ای . من و تو و رضا و بهنام سینمایی تقریبا با هم به این دربخانه پا گذاشتیم و خیلی زود به قول امروزی ها با هم مچ شدیم و با هم شاهد رشد فهم و گسترش دایره تحمل مخالف و بسط رقاصی قلمِ یکدگر بودیم بی هیچ ادعایی مبنی بر توانِ نوشتن . هر کداممان هم دایره ی تعلقات خود را در موضوعات داشتیم و...
مدتی بعد پوریا به این جمع چهار نفره پیوست و از قضا شد یار گرمابه و گلستان حقیر . بودیم و بودیم و بودیم تا آن فتنه انگیزیِ جنیان و آن بلوایی که به جان همه افتاد .البت اختلاف نظر تا آن زمان هم بین دوستان کم نبود و همینطور اختلاف هایی زنانه با منشاء باستانیِ حسادت که هیزم این اختلافات را تامین میکرد . تو و من و یکی دوتا از دوستان خیلی زود متوجه منشاء و ماخذ این فتنه پراکنی شدیم و همانطور که یاد داری با کبوتر گوهر دشت به دوستان دیگر هشدار دادیم .بیشتر دوستان پذیرفتن و دامن کشیدند اما جوانی و عطشِ بزرگی برای نقطه تمرکز بودن و گیر افتادن در همان سوراخگاهِ به به و چهچه برای دوست عزیزی (آقا) و نقاب دون ژووان های پاکباخته و تصاحب ماه چهره ای یوسف گون با سینه ای ستبر و مرامی مردانه !!! برای دوستان دیگری (خانوم) موجبات تفرقه و مشاجرات را پدید آورد که دیدی و دیدیم!!!
پراکندگی و دلخوری های جا مانده از آن نزاعِ جمعی دامنِ جا ماندگانی چون من و دیگرانی را گرفت که نه با تایید کسی به این دربخانه آمده بودیم و نه با ناز و غمزه و یا بهتان و هتاکی دیگری قصد رفتن داشتیم . خب طبیعتا از لیدی های محترمه دلخورشدگانی بودند که نتوانسته بودند از حوض نقاشی یک ماهی گُلی برای خود رسم کنند و همینطور نرینه های تازه پشت لب سبز شده که فقط و فقط بنا به سوء فهم و انگولک ریش سپیدانِ جوانی برباد داده، آتش بیار معرکه ی بجا مانده شدند . تا آنجا که حکم عقل چوب میراند از تفاله ی آن نزاع کناره گرفتم و دلخوش بودم به همان اندک دوستانِ هم اندیشه و یا گاها با اندیشه مخالف که قواعد بازی را میدانستند و کمک میکردند به بزرگ شدن این حقیر. اما ظاهرا جنیان ، این انجمن کوچک را نیز برنتابیده و همان داستان تکراری آغازیدند. اینبار با وجود بی نقشی حقیر در قشقرق زمان و فقط به جانبداری از پایمال شدن حق و حیثیت رفیق علیرغم میلم کمی از همان پیهِ دهن به دهن گذاشتن دوستان ناصواب به تن مالیدم اما جز دریدگی بیشتر و عقده گشایی همان هایی که از نزاع اول دل چرک بودند و حال فرصت را غنیمت شمرده بودند حاصلش نبود!
تا به این درک رسیدم که فقط بنشین و نگاه کن اگر میخواهی واقعیت وجودی این گونه مخلوقات را بشناسی ! اینبار همان شد که حکم عقل بود نه احساس و عواطف و ماحصلش هم آنچه شاهدی ... دیگر عصبانی نمیشوم ، دلخور نمیشوم، با حواس جمع تنبان شخصیتم را چسبیدم تا به حد قدو قواره شان سقوط نکند و از این رهگذر بیشتر دید و نگرشی بر مبنای آنچه در بالا و پایین این نوشته ذکر شد نصیبم شد .اینکه از این زاویه هم میشود به این جماعت نگریست که کاش میشد کمکشان کرد. اما افسوس که از حافظه ی خدا هم پاک شده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(چند روز است که تلاشم برای گذاشتن کامنت بی ثمر مانده به این معنا که هر آنچه درون این بخش کپی میکنم اعمال نمیشود و آنچه هم زمان میگذارم و مینویسم به علامت سوال ممتد تبدیل میشود .اینبار پاکش نمیکنم و کامنتم را باز در زیر پست اصلی جا میدهم باشد که مسئولین سایت کلاهشان را بالاتر قرار دهند.)
در توضیح و تبیین این حقیقت که چالش با نادان تلاشی است بیهوده مطلبی در کتاب جمهور افلاطون بنام "غار افلاطون " وجود دارد که بسیار رسا و قابل استناد است .
افلاطون در کتاب جمهور غاری را تشریح میکند که تعدادی در آن زندانی شده و با زنجیر آویزان هستند به گونه ای که پشت شان به درب ورودی غار بوده و اشرافی بر فضای بیرون از غار ندارند.
گهگاه حیوانات ، اشخاص و ارابه هایی از جلو ورودی غار رد شده و سایه ی آن ها بر دیوار پیش روی زندانیان می افتد زندانیان از روی تصاویر و سایه هایی که روی دیوار مقابلشان می افتد در رابطه با مشاهداتشان به نتایجی رسیده و مشاهداتشان را نامگذاری کرده و باور میکنند تا اینکه روزی زنجیر یکی شان پاره شده و به سمت ورودی غار حرکت میکند . نور بشدت چشمانش را آزار می دهد و در محیط و فضای پیش رو آنچه می بیند بشدت تعجبش را برمی انگیزد آرام آرام اشخاص خارج از غار به او میفهمانند که واقعیت وجودی هر پدیده، سایه و توهمات درون غار نبوده و حقیقت مطلبی دیگر است .
زندانی بار دیگر به غار بازگشته و سعی میکند به دیگر زندانیان بفهماند که آنچه در پیش رو می بینند سایه ی هر پدیده بوده و حقیقت چیز دیگریست اما زندانیان که درکی جز آنچه سالها بدان خو گرفته اند ندارند وی را مورد تمسخر قرار داده و بنا را برآن میگذارند که دوستشان در پی سفری که به خارج از فضای غار داشته احمق یا دیوانه شده است و با اصرار بیشترِ شخص آزاد شده مبنی بر تفهیم مطلب، او را مورد ضرب و شتم قرار داره و از خود می رانند.
افلاطون در قیاس تفهیم واقعیت از سوی فلاسفه به جماعت نادان به این داستان متوصل شده و توضیح میدهد که اغلب این چنین اشخاص یا از نادانی شان احساس راحتی کرده و برآن پافشاری میکنند و سخنان فیلسوف را برنمیتابند یا بشدت آن شخص روشنگر را مورد هجمه قرار میدهند و ...
قیاس این کمترین با جماعت فلاسفه قیاس مع الفارق است و بس . اما در طرح این نکته که چالش با نادان جماعت، تلاشی عبث و بیهوده است مثالی بهتر پیدا نکردم . در تایید اینکه نادان را میبایست به حال خودش رها کرد و راه خود پیمود حضرت باریتعالی هم فرستاده اش را به همین سیاق رهنمون ساخته:
" لَکُم دینَکُم و لیَ اَلدین "
???? ??? ????? ?? ????? ? ???? ? ???????
???????????????????????????????????????????????????????????????
?? ????? ? ????? ??? ?????? ?? ???? ?? ?????? ????? ??? ?????? ????? ?? ???? ????? ??????? ???? "??????????" ???? ???? ?? ????? ??? ? ???? ?????? ???.
??????? ?? ???? ????? ???? ?? ????? ?? ??? ?? ?????? ???? ?????? ??? ? ?? ????? ?? ??? ??? ?????? ????? ?? ???? ?? ?? ?????? ?? ??? ????? ??? ???? ? ?????? ?? ???? ????? ?? ??? ??????.
????? ??????? ? ????? ? ????? ???? ?? ??? ????? ??? ???? ???? ? ???? ? ?? ?? ?? ????? ??? ??? ???????? ?? ????. ???????? ?? ??? ?????? ? ???? ???? ?? ??? ????? ???????? ?? ???? ?? ????? ?? ?????????? ?? ?????? ????? ? ?????????? ?? ???????? ???? ? ???? ?????? ?? ????? ???? ????? ??? ??? ???? ??? ? ?? ??? ????? ??? ???? ?? ??? . ??? ???? ?????? ?? ????? ????? ? ?? ???? ? ???? ??? ?? ???? ?????? ???? ????? ?? ???? ?????? ???? ???? ????? ???? ?? ??? ?? ?? ?? ??????? ?? ?????? ????? ?? ????? ? ???? ? ?????? ???? ??? ????? ? ????? ????? ???? ???.
?????? ??? ???? ?? ??? ??????? ? ??? ????? ?? ???????????? ??????? ?? ???? ?? ??? ?? ??????? ???? ? ?? ????? ???? ? ????? ??? ??????? ??? ???????? ?? ???? ?? ???? ????? ???? ?? ????? ??? ?????? ?? ?? ???? ????? ???? ???? ? ??? ?? ?? ?? ???????? ?? ??????? ?? ?? ???? ?? ?? ???? ?? ??? ????? ???? ?? ?????? ??? ??? ? ?? ????? ????? ??? ???? ??? ???? ?? ????? ???? ? ?? ?? ???? ??? ? ??? ???? ???? ? ?? ??? ?? ?????
??????? ?? ???? ????? ????? ?? ??? ?????? ?? ????? ????? ?? ??? ?????? ????? ??? ? ????? ?? ??? ?? ???? ???? ?????? ?? ?? ?????? ??? ????? ????? ???? ? ?? ?? ??????? ?? ???? ? ????? ?????? ?? ?? ???????? ?? ???? ?? ??? ?????? ?? ???? ???? ???? ???? ?...
???? ??? ?????? ?? ????? ?????? ???? ?? ?????? ??? ? ??. ??? ?? ??? ??? ???? ?? ???? ?? ????? ????? ? ????? ??? ? ?????? ??? ????? ???? ??????. ?? ????? ????? ????? ?? ??????? ?? ??? ???? ??? ??? ? ??? ??? ????? ???? ????????? ?? ??????? ?? ?? ?? ???? ???? ?????? ????? :
????? ??????? ?? ??? ??????
یکی از دوستان قدیم که مدتهاست از این سایت رفته دیشب پیام گونه ای داد که فلانی چرا و چرا و چرا؟؟؟ سولاتی داشت و انتقاداتی ، به تفصیل پاسخ دادم اما بنا به همان درد لاکردار نتوانستم در اینجا قرارش بدهم که خود روشن کننده بسیاری از موضوعات است برای دوستانی که گمانشان است دراین نزاع مثلا بابت گیسوان مشکین من برخی در اینسو نشسته انده!!! یا آنانی که بواسطه چشم و ابرو و خط و خال رقیب آنسو نشسته اند!!!آخر واقعا برای بعضی این شبهه و کج پنداری پیش آمده که این قال و مقال بابت جماعت نسوان است و از این خزعبلات!!! نه که دیدند سکینه برای من گل و بلبل میگذارد و زبیده برای دیگری شمع و پروانه یابو برشان داشته که علی آباد شهریست . به همین جهت متنی کوتاه که مبین پیشینه ی درگیری هاست تهیه کردم اما شوربختانه این بخش از خزینه ی حجاریان سرویس نمیدهد و امکان کپی ندارم تا فرصتی دیگر ببینم میشود یا نه
خنده ام گرفته از این بنده خدا که شکایت برده به مسئول سایت بابت گیس و گیس کشی های معمول و مرسوم این سایت در حالی که بنده راجع به مشکلات سایت از جمله همین درد بی درمان که مدتهاست هراز چندگاهی یقه ی این صفحه رو میچسبه که بعد از نیم ساعت نوشتن امکان کپی آن در بخش کامنت ها وجود نداره و موضوع امنیت پروفایل ها با ایشان تماس تلفنی داشتم و البته مکاتبه و ایشان وقعی ننهاده اند!!! میخواهم بگویم از بدو تاریخ همواره بودند هنجارشکنانی حال به عمد یا به قصد و موجبات اذیت و آزار دیگران را فراهم میکردند و شاید همین امر یکی از دلایل شکل گیری قوانین بازدارنده و جزایی است . حال شما وضعیت مردم را در دنیای واقعی با این موجودات انسان نما و عملکرد ابزارها و نهادهای قانونی را ببین آنوقت دستگیرت میشود که در این دنیای نوپای مجازی تکلیف چیست!!!به نظر بنده وقتی آنتی سابجکتی وجود ندارد بهترین شیوه دوری جستن و مراقبت است تا آلوده نشد .اینکه فضا که آرام میشود شروع میکنند به شلتاق و یکه تازی و به محض واکنش تند و افشا کننده به محاق میروند درست است اما موضوع اینست که پرداختن بیش از حد به مثابه آلوده شدن به همان ویروس است و ترجیح بر همان است که گفتم دوری و مراقبت.
می بینید به نظر من باید با موجودات ترحم بر انگیز به روشی غیر از روش معمول جامعه بشری با انها بر خورد کرد ، چون درکی از قوانین بشری ندارند و اگر مثلا قوانین جوامع انسانی برای انها رعایت شود یقینا عکس العمل وحشتناکی ارائه می کنند . باید با این موجودات ترحم بر انگیز مثل خودشان رفتار شود باور کنید نتیجه می دهد ، الان می بینید نتیجه اش را فوری می روند توی سوارخی که جایشان است .
متاسفانه یکی از ایرادات جامعه بشری این است که اینگونه موجودات ترحم بر انگیز و رقت اور ، جز گونه های بشری محسوب می گردند . یعنی متاسفانه به اینگونه موجودات ترحم بر انگیز ادم گفته می شود یعنی جز نژاد ادم هستند که در واقع نباید باشند . حالا سوال اینجاست ، که همانطور که می دانید جامعه بشری قوانینی دارد که مابین افرادش جاری است حالا ایا واقعا اینگونه از موجودات که بدبختانه جز ادم ها شده اند لایق این قوانین هستند . برای مثال مثلا رعایت ادب و تربیت برای این گونه موجودات ترحم بر انگیز لازم است یا نه ، مثالش را خودتان پارسال دیدید اگر ادب را رعایت کنیم ان می کنند که کردند و توهم برشان می دارد که فلان و بیسار . واقعا این موجودات ترحم بر انگیز نسبتشان با جامعه بشری چیست . بهتر می دانید یکی از ایرادات بزرگ دوست مشترک ما این بوده و هست که ادب و احترام را برای همه افراد بیش از اندازه لازم رعایت می کند و بعضا برخی افراد که ظرفیت این احترام را ندارند عکس العمل های ناجوری نشان می دهند . راستش از نظر من یکی از مقصران ماجرای پارسال دوست مشترک ما است . چون به موجودی ترحم بر انگیز و رقت اور احترام گذاشت که اصلا در توان درکش نبود و شروع کرد به ان بی حیایی که سابقه نداشت . واقعا سوالی است بزرگ که نسبت این افراد ترحم بر انگیز و رقت اور با جامعه بشری چیست ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخشی از "ایده ی سیاست" اثر جورجو آگامبن
669868 بازدید
34 بازدید امروز
920 بازدید دیروز
6347 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian