ماجرا برمیگردد به خیلی قبل ترها ، بچه که بودم، یا بچه تر که بودم، یا حتی دقیق تر از این ها، نمی دانم چند سال پیش، توی مدرسه، وسط زنگ تفریح، از سر بیکاری، یا شاید هم به هر علت دیگری که معلولش را الان نمی دانم، شعری می خواندیم با این مضمون که : در سال هزار و نهصد و بیست/ رفتم خونه مون دیدم زنم نیست/ گفتم زن عمو زنمو ندیدی؟/ گفت خاک تو سرم شوهر منم نیست.
آن زمان ها درست نمی فهمیدیم که چرا زن عمو در جواب ما خاک بر سر خویش می کوبد یا می پاشد یا حالا هرچی. یعنی واضح تر بخواهم بگویم اینکه، آن زمان ها مثل بچه های این زمان ها نبودیم که مو را از ماست می کشند و شب تا صبح و صبح تا شب پای سریالهای ماهواره ای با این دوبله های افتضاح می نشینند و با انواع و اقسام ادوات و ابزار آلات حجم دهنده و افزایش دهنده و کوتاه کننده وسفت کننده آشنایی دارند؛ وگر نه قطعاً پی می بردیم که توی گمشدن بستگان باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. ما تهِ ته اش مثلاً هاج زنبور عسل می دیدم که اتفاقاً او هم در پی یافتن مادرش بود و خب فکر می کردیم قطعاً زن ما هم مثل مادر هاج رفته عسلی چیزی بیاورد و بعد بادی طوفانی چیزی آمده و راهِ خانه را گم کرده است. یا مثلاً ته هیجان تلویزیون های سیاه سفیدمان جنگجویان کوهستان بود که اتفاقاً آنجا، لین چان هم از خانه و کاشانه اش بیرون زده بود و خب باز هم قطعاً فکر می کردیم که عموی ما هم مثل لین چانِ دلاور برای برپایی عدالت و این خزغبلات ترک خانه کرده است. سلطان و شبان و پاییز صحرا و آیینه عبرت و اوشین و هانیکو را هم می دیدیم اما الان دقیقاً نمی توانم ارتباط منطقی و محکمی بین این سریال ها و ترانه ی مذکور بیابم، لذا به همان مادر هاج و لین چان اکتفا می کنم. بماند که سال های متمادی به طول انجامید تا کشف کنیم که خب مگر مادر هاج پیشتر از این ها هم برای جمع آوری عسل نمی رفته، توی راه برگشت به خانه هم مگر باد و طوفان و صاعقه نمی آمده، پس چرا قبل تر ها راه خانه اش را گم نمی کرده و از آنطرف هم مگر لین چان خودش دست پرورده ی حکومت فاسد نبوده، چطوری می شود کسی یک شبه هوس عدالت پروری کند و با یک شاه کلید از راه برسد. سال ها طول کشید تا شاخک هایمان جنبید و روی این اتفاقات بس عجیب تحقیق و تفحص کردیم و نرم نرمک پی بردیم که ای دل غافل، داستان از این قرار بوده که مادر هاج توی راه برگشت به خانه از سر کوچه ای لین چان را می بیند و لین چان هم که خب خوشتیپ و خوش قد و بالا و اینها بوده و مادر هاج هم که خلاصه غم بی شوهری و از این چیزها، خلاصه لین چان می گوید هاجیه خانم ( یعنی همون مادر هاج) چه مینی ژوپ زرد خوشگلی، چه موهای خرمایی شماره ی 5-0 مارک اورئال زیبایی و چه ظرف عسل شیرینی و ایکی ثانیه بشینی از سر خیابون نون بربری خاشخاشی می گیرم با عسلت بزنیم تو رگ و خلاصه مادر هاج هم همچین، نیست که زنبور بوده، از آدم ماهیچه ای و چهار شانه خوشش می آمده و خلاصه از این حرف ها. تهِ ته ماجرا هم بعد از مخ زنی و عسل خوری کار به دکتر دکتر بازی کشیده و آخرش هم فرار و تمام!
اما حالا شما همین ترانه را برای بر و بچه های امروز که بخوانی، برایت تفسیر می کنند که آقا جان داستان از این قرار است که مهند رفته توی اون خانه ی ساحلی اش و به زن عمویش سمر گفته، زن عمو پَ نهال کجاس؟ سمر هم جواب داده ای بابا بی خیال عدنان بیگ هم گم و گور شده. و تازه اینجاست که پی می بری ده- بیست سال است که گول خورده ای و کلاه سرت رفته که فکر کردی زن ات با عمو در رفته و از این حرف ها. چون این ها با هم پدر و دخترند و حالا حال کرده اند پدر-دختری یک مسافرتی چیزی بروند. تازه می فهمی که آقا ماجرا اینجاست که تو و زن عمو ات اینجا چه غلطی می کنید؟! اینجوریاست که ما هر ساله می فهمیم سال به سال چقدر کلاه ها سرمان رفته و ما خبر نداریم که نداریم...
خانم بهار حکایت شما با این مطلب شد حکایت قصه ی لیلی و مجنون که هنوز تو نر یا ماده بودنِ لیلی موندید . دوست من دوباره مطلب رو بخونید متوجه سرانجام ناپدید شدگان میشید.
یوسف جان اینا اتفاقات پیرامونمون هستند از جای خاصی نمیارمشون رفیق
خانم نیلوفر ممنون از تشویق شما و حضورتون
ومثل همیشه سپاس از خوانندگان خاموشِ این صفحه
670845 بازدید
202 بازدید امروز
384 بازدید دیروز
4770 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian