حاکم شهر سن پتلپورت...از خاطره خیلی بدش میومد دستور داده بود هرچی خاطره توی شهر هس رو بگیرن وقلم پاش رو بشکنن وپوست تنش رو بکنن وبعدش همین جوری زنده زنده زنده توی حلقومش سرب مذاب خالی کنند.آخرشم واسه اش... یه روز خوب اومد: روزی که دیگه تموم خاطره های شهر رو از دم تیغ گذرونده بود.خود مردم هم که از روز اول حاکم شدن ایشون..از خاطره گویی منع شده بودند...
حاکم شهر سن پتلپورت.. به شدت هرچه تمام ترخوشحال شد.واسه همین تصمیم گرفت که عروسیِ توی باسن شونزده و نیم متری اش رو به دنیای بیرون منتقل کنه.پس دستورداد یه جشن بزرگ برپا کنند و همه رو دعوت کرد.همّه ی همّه رو.بعدش یهویی وسط جشن .. علیاحضرت مفرح بیگم که معلوم بود دمب زیادی به خمره زده... یهویی از دهنش پرید که: سرورم دیدی چطوری تخم وترکه ی هرچی خاطره رو از روی زمین ورداشتیم؟ یه دفه تموم فضای جشن شد عین دنیا..دقیقن یازده و هشتصد وهفتادو پنج هزارم وسی وپنج میلیونم ثانیه.. بعد از نواخته شدن صور..توسط اسرافیل.همه خفه شده بودن ومِق از مِتِقِشون در نمیومد. حاکم شهر سن پتلپورت..فریاد کشید: میرغَضَ َ َ َب پَ کوجایی نفله؟...
الغرض از فرداش دوباره کار اعلیحضرت شروع شد.چون مردم همش توی خیابون وکوچه وبازار وگرمابه وگلستان وحجره که به هم می رسیدند..سر می کردند توی گوش هم وپچ پچ می کردند که:دیدی ملکه چطوری حاکم رو جلوی ما سنگ روی یخ کرد؟دیدی حاکم چطوری سر ملکه رو پخ پخ کرد؟ بعدش تمام جزییات مراسم رو واسه هم تعریف می کردند بعدنشم تا از هم جدا می شدند ..زنگ می زدند به موبایل میرغضب وهمدیگه رو لو می دادند.میرغضب هم میومد وسر هردوتاشون رو بنا به دستور شاه.. با ترک تشریفات قانونی.. پخ پخ پخ..
الغرض جونم واسه تون بگه که یه روزی شد که دیگه هیچ کسی توی شهر نموند... حاکم..همّه رو قتل عام کرده بود از کودک وجوون وپیر.حتا میرغضب رو.البته میرغضب خودش به مرگ داوطلبانه مُرد.کاملا خودجوش.. چون دیگه غیر از خودش وشاه کسی توی شهر نمونده بود وفکر می کرد که اگه قرار باشه وظیفه ی آخری رو انجام بده.. کشتن جناب حاکمه که اونم با اصول شخصی و درجه ی ذوبیّت میرغضب در وجود مشعشع حضرت حاکم..اصلن جور در نمیومد.واسه همین یه آمپول هوا به تخمش زد وتخمش باد کرد و چند دقیقه بعد ترکید...
جونم براتون بگه بچه های عزیز که حاکم حالا کنار پنجره وایساده..با یه اسلحه توی دستش.. و یه عالمه خاطره.. از خاطره ها و آدمهایی که کشته...
بالارفتیم پایین اومدیم هرچی بالاو پایین اومدیم فایده ای نداشت و قصه ی ما راست ودروغش معلوم نشد.چون از نظر منطقی.. جور درنمیاد که کسی از شهری که نه آدمی توشه نه خاطره ای.. خاطره ای داشته باشه. مگه این که بنا به خاصیت اوپن اِندِ داستان ها.. یه لحظه فکر کنین که راوی که منم.. همون خاطره کُش اسبق...آدمکش سابق... و
خاطره باز فعلیه: حاکم شهر سن پتلپورت...
اینم ترجمه آهنگ....خواستم تو قسمت نظرها بذارم هر کاری کردم این قارقارک جواب نداد
ملتِ شاد
ملتِ شاد زندگی می کنند در کشورهای شاد
جای که مردمانش فهمیدند
و در رویای انسانی کاملند.
(مردمانی که ) شرایط را رهبری می کنند بسمت رستگاری شیرین
برای مردمی خوب
برای ساختن برادری
سفری می کنیم در زمان
اندیشه مردمان تنها چیزیست که باقی خواهد ماند
و ما در طول زمان آموخته ایم از گذشتگان
که هیچ انسان شایستهای آن نیست که جهان را به تنهایی اداره کند
مردم می میرند اما افکارشان نه
تبریک می گم به ملت ها
ما سفر می کنیم در زمان
سفر می کنیم در زمان
به آنها بگو ما به دور دستها رفتهایم
به آنها بگو ما به دور دستها رفتهایم
ملتِ شاد باقی ماندن
و من خواهم رقصید با تو
ملت شاد
من موزیک را دوست داشتم
هر چی باشه از پلنگ صورتی بهتره
اوت قصه را هم خوندم
کلاخه به خونش نرسید
سپاس فراوان از همه عزیزان که در پست قبل ابراز نظر و لطف و راهنمایی و اصلاح نمودند.....دوست عزیز جناب عاشق مشخصات اهنگ ..خواننده و لینک دانلود رو براتون میذارم
Chris Rea - The Road To Hell
http://doholchi.com/1391/01/chris-rea-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%B3-%D8%B1%D8%A2/
668577 بازدید
280 بازدید امروز
620 بازدید دیروز
6547 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian