آبان با سوزهای گزنده اش فرا می خواندت به وسعتی نامنتها ! غریبانه هوهو میکند باد . لابلای استخوانت سکوت را طلب میکند .در دنیای تو ساعت چند است؟ ناتوان است، ناتوان و کمرمق در گذار از سلسله تداعیها و خاطرههایی که قرار است از وسعت یک شهر به لحظهی خلوتی دونفره و شخصی بیانجامند
به پرنده که در انعکاس خودش می رفت. به هوایی که بی تو زندگی در خود داشت. به این حقیقت که تنها در چشم تو صبوری می کرد. به هزار هزار تابلوی نقاشی بزرگ بر ستون های این خانه قدیمی. تصویر آن مریم که درخت ها را، تصویر آن فرشته های کوچک بی پرواز. به پرنده که در انعکاس خودش می رفت. دست های تنهای فرشته ها را می دید و باز ... به تنها قصیده این روزهای این تابلو ها ... خانه ای که تو را کم داشت.
انگار این آخر خط، انگار این صدای لرزان فرشته های بی پرواز. انگار، قطره ای از پلکان بی تفاوت شب می لغزد. نمی شود انکار کرد ... این لحظه سرد انگار، پاییز شده است. انگار پاییز در یک قدمی آدمها ایستاده است. هر آغاز، داستان دیگری را تمام می کند. قصه ها از همان جایی شروع می شوند که سرنوشت ها به پایان می رسند. انگار، سرنوشت ها اشتباهی شده اند. انگار کسی در آینه من را دید. انگار لبخند زد باران ... انگار چشمانت را بسته ای دیگر.
آن آدم دیگری، ... ما بدهکاریم ... به پرنده که در انعکاس خودش می رفت ... به آن مریم که درخت ها را ... به فرشته های کوچک بی پرواز ... این پایان قصه من است ...
این پایان تمام خورشیدهای من است. تمام اشتباهی های تو را یکجا ... تمام فصل های سرد مرا یکجا ... آدم برفی که پشت سرش را می دید. از مسیری که آمده بود و هیچ رد پایی اما، هیچ جای خاک سفید اینجا نیست دیگر. سردم شده بود انگار، ... انگار دست های تو را می دیدم حتی لحظه ای ... که آنقدر ناچیز، آنقدر کوتاه، ... که دیگر چشمانم کار نمی کنند ... انگار، پاییز در نقطه تلاقی سرنوشت ها ایستاده و در انتظار ... این جاده یک روز باید خراب می شد. با تمام رفته های نیامده اش ... با تمام صبورهای در انتظارش، ... پاییز در انتهای این خاک سفید نفس می کشیده است. بوی تو را گرفته است ... بوی تو را گرفته است ... بوی تو را گرفته بود، هوا ...
درسکوت فقط گوش بسپار...
ضمن عرض سلام و ارادت خدمت مدیر محترم وبلاگ
جناب آقای داریوش عزیز
فقط میتونم بگم انتخابتون محشره خیلی گوشنوازه
ممنون بابت زحمتی که متحمل شدید
دیوار ها دست به دست هم
راه ها پا به پای هم
فاصله ها حتی اگر
وصله به تن هم
اما
عشق کوبنده ترین موج زمان است
از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده
دیگر نام یک رنگ است
از فیل ها
گردنبندی بر گردن هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز
فردا صبح
انسان به کوچه می آید
و درختان از ترس
پشت گنجشک ها پنهان می شوند
651076 بازدید
226 بازدید امروز
249 بازدید دیروز
1002 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian