×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× im only responsible for what i say not for what you understand
×

آدرس وبلاگ من

cardinal.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/cardinal2

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

رادیکالیسم

 

   مدتی قبل مطلبی خواندم تابع همان اندیشه ی چالشگر وانتقادی برای نوع انسان صرف نظر از اقلیم و فرهنگ و مذهب و حکومت . بسیار جامع و با مسما به نظر رسید . پیرو مطلب قبل و زیر نوشته ها یا کامنت هایی که بین این حقیر و دوست عزیزم همایون ردوبدل شد. بجا دیدم در این پست ارائه و انعکاس این مطلب را.

سعی کردم سکوت اختیار کنم و سنگر سنگرِ خاموشی گزیدن باشد تا در این باره حرفی به میان نیاید که بسیاری حرفها از پهلوی اش بیرون می زند و مکافاتِ جمع کردن بحثی این چنینی شبیه عقوبتی ست بدخیم. خلاصه سری که درد نمی کند حاجتش به دستمال بستن نیست. اما نشد تا نشد. چراکه سرمان درد می کند برای درد!  بیش و کم دیده ام کسانی را که سعی دارند مقوله ی رادیکالیسم "داعش" را تحلیل کنند و بفهمند و راهی برای توضیح دادن این همه خشونت افسار گسیخته ی بند نیامدنی بیابند. (فارغ از تحلیل های دست و پا شکسته ی جناحی و سیاسی و سیستمی که حقیرند و کوژ) اما تقریبا تمامی آنان قاصر از مراعات این قضیه اند که در "تند روی" مشهود این گروه، پیوندی با "افراط" در تمام وجنات و سکنات زندگی آدم های امروز این کره ی خاکی دیده می شود. در رفتار و گفتار و اندیشه ی خودمان. افراط در خوردن و خوابیدن و خشم و عشق و نفرت و کردن و حرف زدن و ژست گرفتن و اندیشیدن و الخ ... در حقیقت رادیکالیسم داعش آیینه ی تمام قد قواره ی افراطی انسان امروز است. آیینه ی تمام قد خودمان. تفاوت در آن جاست که داعش بی پروا نشان می دهد و ما بنا به مصالح شخصی و جنسیتی و قومی و ملیتی و بعضا جهانی از بروز دادن جانور درونمان محابا می کنیم. آری ... من حتا خود را مستثنا نمی کنم ... اندکی بیاندیشید. رفتارهای ما به تمامی موید افراط است. آب را افراط گرایانه مصرف می کنیم (یک ساعت و نیم دوش می گیریم که به قولی به آرامش برسیم و روان پاک کنیم) محیط زیست را افراط گرایانه به گند می کشیم و تنها عکس پررنگ و لعابمان را در فیس بوک می گذاریم (در جاده ی اسالم به خلخال ژستی می گیریم و می گوییم عجب جای بی نظیری اما از بطری و در نوشابه و نوارهای بهداشتی مان حرفی نمی زنیم که دور انداخته ایم) عشقمان مفرط است و در نهایت منجر به اندوهی پلشت می شود (سپس آژنگ در پیشانی می اندازیم و می گوییم : دیگر اعتقادی به عشق ندارم که عشق مرده است!) نفرتمان کورکورانه است و بی دلیل (اگر بپرسیم چرا از فلان چیز یا فلان کس متنفری؟ جواب می دهیم: نمی دونم ... همینطوری!) خوردنمان همان اندازه افراطی ست که نخوردنمان، که گیاه خار شدنمان، که پرهیزمان از انسان که روی آوردنمان به حیوان! که خداباوری مان چنان مفرط است که مبدل به بردگانی می شویم. و همچنین می کنیم در پیروی از شریعت و به کنیزی فرستادن دختر بچه ی یازده دوازده ساله مان و دست دادن یا ندادن با زنان و خوردن تنمان به تن دختری در تاکسی (تا آن اندازه که "خانوم" کیف اش را حائل کند میان خود و "شما" که مرد باشید و این خون بدواند به کله تان که خود این توهینی ست به جنسیتتان) همانقدر که کسی را مراد می کنیم و بت می کنیم و در پرستیدن اش گوشه چشمی به نیش ترمزی ساده نمی اندازیم. حتا لاییک بودن و آتئیست شدن و آنارشیست بودنمان هم بویی از میانه روی و تعقل و خردورزی نبرده است. مساله برای خود خردورزی هم چنین است و کسانی که معتاد به آنند به کلی روی دیگر آدمی یعنی عواطف و احساسات و در معنای عرفانی اش " قلب " را فراموش کرده اند. همین گونه است جانب داری مان از اندیشه های فمینیستی و حمایت از حقوق زنان، آن چنان که باورمان می شود تمام مردان، گروه متخاصمی اند کمر به قلع و قمع زنان بسته. همان اندازه که همیشه ی همیشه در جواب چطوری؟ می گوییم: ای بابا ...(یعنی زندگی همیشه نکبت است و زجر) و هرگز روی خوش به خود نشان نمی دهیم. یا که آب نکشیده و کشیده ریسه وار فحش می دهیم و آن زمان که خواننده یی تنها یکی کلمه ی رکیک از زبانش بیرون بجهد ابرو گره می کنیم و به تریج قبایمان برمی خورد که آی ... فلانی آدم نفهمی ست. همان اندازه که از در نکبت بار تفکیک شده ی ورودی برادران و خواهران دانشگاه عبور کردیم گمان ببریم که روشن فکر شده ایم و دیگر با آدمهای بیرون فرق داریم که تحصیلکرده ایم (چه تحصیل کردنی ... که خود از کانال رادیکالیزه ی سیستم می گذرد) .انسان امروز برای صبحانه ی لذیذش کوسه ی بالغ و درسته ای صید می کند و فقط بالش را جدا می کند و مرده اش را در آب اقیانوس رها می کند. چرا؟ چون که صبحانه ی بال کوسه به مذاق ثروتمندان خوش می آید. همین کار را با فیل های عاج دار هم می کند تا عاج اش را خرد کند و بتراشد و صیقل دهد برای نگین النگو و گردنبند و گوش و ناف و هرچه نه بدترش. انسان امروز از جنگ در کشوری برای مقاصد اقتصادی و خرید و فروش زنان استفاده می کند (رسوایی یی که کاترین بولکوواچ* در بوسنی وهرزگوین افشا کرد و گندش دامان سازمان ملل و دولت آزادی خواه آمریکا - که خود در سازمان دهی آن دست داشتند- را در سال 1999 گرفت) انسان امروز آنقدر که غره ی انسان بودنش شده فقر از روده ها و چشمان ساکنان افریقا بیرون زده (از آن رو که خود را اومانیست می داند، هرگاه دُز انسان دوستی کم شد خود را شتابان نشان دهد برای یاری رساندن به آن تنگ دستان و گرسنگان تا تبلیغ شود که فلان دولت متبوعه ی لیبرال هنوز انسان دوست است) آن قدر که خود را می پرستد و در پی کشفیات و خلیفگی بر زمین است نمی تواند از جنگ و خشونت جلو گیری کند. چراکه به شکل افراطی یی مفتون خویش است. شیفته ی اکتشافاتش، شیفته ی علم و دانسته هایش، (بودجه های میلیاردی برای کشف قطره ای آب در کره ی مرده ی مریخ، در همان حین که هزاران هزار نفر بر روی همین زمین از داشتن جرعه ای آب آشامیدنی محروم اند) دلداده ی تمدن غرایی  که بوی گند می دهد وقتی کشتار آدمی هر روز و هر شب بر سر سفره ی صبحانه و شاممان می ریزد، سر ریز می کند. اگر وعده یی کشتار به خوردمان ندهند احساس دل ضعفه می کنیم! اگر نباشد چگونه ژست بیاییم و متنی بنویسیم و بگوییم می دانیم (حتا همین متن) اگر نباشد چگونه کمپین به وجود بیاید و رسالت بر دوش، خود را پیامبران رنجور امروزین بپنداریم و این منجر به ترشح هورمون شفاعت در مغزمان شود. (که البته قطعا پیش از آن دین و دین باوری را مطرود دانسته ایم و خود را آزاد اندیش) انسانی که زیر دست و پای هشت پایی به نام امپریالیسم ذبح شده است. همه ی گوشه کنج های زندگی همه ی ما را سرمایه داری جویده است. بی آن که خیال ایستادنش باشد و بی آن که قادر به دست کشیدن از این خوره ی شهرمنشانه ی زیورگونه و دل فریب باشیم. این افراطی گری ست که مناسبات اجتماعی انسان به کلی روی پاشنه ی پول بچرخد. و این پروسه ی تندروی ست (خوی تمدن امروز بشر) تبدیل و تسریع همه چیز برای سود. سود معنوی برای التیام روحِ چاک چاکِ بشر و سود دنیوی برای شکم پر آزش. آری عکس سر بریده شده اگر در صفحه مان می گذاریم و متحیریم از اینکه این دیگر چیست، همین عید قربان شالاپ شالاپ هم از غرقابه ی خون گوسفندان گذشته ایم و به چشمان خیره خیره ی آن کودکی که متحیرانه مناسکِ انسان برایش رمز ناگشودنی مانده، نگاه نکرده ایم وهیچ یک دست اش را نگرفته و نگفته ایم: بیا اینجا عمو ... ترسیدی؟ نگاه نکن! بعد هم هنوز تصاویر جر دادن و بریدن و پاره کردن از ذهنمان پاک نشده مدهوش مراسم "یورو ویژن" و " گِرَمی" و "اُسکار" و کارناوال های رقص خواهیم شد و می گوییم : اینا چقدر خوشحالن آخه ... چقدر خوب زندگی می کنن! و این همان اندازه افراطی ست که آدم خوار شدن! که هم جنس گرا شدن تزریقی! که تبلیغ بی وقفه و ابلهانه ی این که شاد باشید و شاد باشید و شاد باشید. اینکه با سکس مانترا کنید و پرده ی بکارت خود را بردارید که این تحقیر است و تحجر است و چه و چه ... اینکه آلت بزرگ کنید و لیپوساکشن کنید و پروتز کنید و لاغر کنید و چاق کنید و بدوبدو که "پانک" مد شد و بدوبدو که "اِمو" مد شد و ... آخ که سر پایان اش نیست. مساله ی (افراط) برای آن شاعری هم صادق است که عمری ست می کوشد شعر مدرن را بومی کند و هی میخ به سنگ می کوبد و خود می داند و باز می کوبد و تازه پیروانی هم پیدا می کند تا به اتفاق میخ در سنگ بکوبند. حتا خود افراط می کنم در به کارگیری کلمات کهن و زبان به قولی آرکائیک و البته در دیگر مظاهر زندگی ام. این مساله یعنی افراط، حتا در عموم مردم هم دیده می شود که نه کتابی خوانده اند و نه متفکری را می شناسند و نه ادعایی دارند. آن زمان که عضو جنسی زن را تعمیم به تمام وجودش می دهند و اندکی عاصی و لاقید بودن را حمل بر جندگی اش می کنند. آن زمان که به چیزی جز محتویات داخل شرت نتوانند فکر کنند، همان را علت وجودی آدمی می پندارند. علت غایی وجودش. وقتی به یک زن نادان برخوردند بگویند: زنها همشون نفهمن. وقتی یکی مرد شهوت ران دیدند بگویند: مردها همشون حشری ان! و این بشود جزو هویتشان و شخصیتشان و باورشان و با آن زندگی کنند، با من و شما برخورد کنند و دست بدهند و بشوند دوستمان! قصدم شستن گناه داعش نیست یا کاستن از تاثر چیزی که در آن خطه رخ می دهد، بلکه کل این کردار و فجایع را چنان طبیعی می بینم که در رفتار هرروزینه ی مان. مادامی که از دیدن سرنوشت بشر بر این کره چشمان من هم اشک را تایید کند (دویدن مردم آواره ی عراقی در پی هلیکوپتر گروه های امدادگر برای نجات از آن جهنم) چیزی متحیر کننده رخ نداده، چراکه این قصه هزاران ساله است. شاید برای آنان که در توهم متمدن بودن به سر می برند کشتار به سبک آقامحمدخانی (از تندخویان دودمان قاجار که کشتار مردم کرمان اش شهرتی عالم گیر دارد) تعجب برانگیز باشد. اینکه داعشی ها بگویند خلافت اسلامی، برایشان زنگ خطر است و هزاران سال محرم و قمه زنی و قربانی دادن نه! سی و شش سال داد حکومت علی دادن نه. هزاروچارصد سال خون ریختن و بر سر و سینه زدن و به نام الله ترور کردن و حذف کردن و برای زنان حق تحصیل قائل نشدن اما تحجر و بدویت و غیرمتمدنانه نباشد. این همه افراط و رادیکالیسم در اطرافمان قارچ گونه رشد کرده و می کند و خواهد کرد، اما ما فقط رفتار داعش را کرداری بیرون از دایره ی عقل و غیرقابل وصف و حیوانی می بینیم.  اگر درست یادم باشد در کتاب فلسفه ی سوم دبیرستانمان چیزی درباره ی حد وسط ارسطویی نوشته بود، و این که انسان تنها با میانه روی به کمال می رسد، چیزی که جهان ما خالی از آن است. تحیر زمانی برانگیخته می شود که شاهد همزیستی بی جنگ قومیت ها باشیم، شاهد همزیستی انسان با حیوان،(همچنان که در برخی از کشورهای اروپایی مردم بر سقف خانه هایشان لانه یی تعبیه می کنند تا لک لک ها هنگام مهاجرت به آن نواحی آسوده خیال آشیان کنند) شاهد مهرورزی انسان ها به یکدیگر، شاهد آن که کسی کسی را تحقیر نکند برای جنسیت اش، برای نژادش، شاهد آن که دول خونخوار حرف خود را حرف آخر ندانند، (آن چنان که در سال 1989 پس از 28 سال جداسازی، دیوار برلین که برعقاید تئوریک و دُگم بنا شده بود، فرو ریخت) شاهد آن که جان انسان ارزشمند باشد، شاهد آن که سرکوبی نباشد، (آن اندازه که در کره ی شمالی هست، در سوریه هست، در فلسطین هست، در همین جا هست، و هر جای دیگر ...) شاهد آن که یک روز آه که فقط یک روز گلوله ای قلب آدمی زادی را از کار نیاندازد. آن گاه بی گمان با خود می گوییم: هستی چه تعادلی دارد. اما دریغا که آن "گاه" بسیار بسیار دور از ما و عصر ماست و ای بسا آن سان دور که هرگز برآورده نشود. اگر رادیکالیسم داعش افراط می کند، ما هم می کنیم. در زندگی خود. در رفتارمان. در افکارمان. در تمام ابعاد هستی مان. و اگر بنا بر محکوم کردن است و اظهار انزجار کردن، باید از خود هم منزجر باشیم و چنین زندگی و چنین انسانی را محکوم کنیم. این ماییم، انسان افراط گرای عصر و داعش نماد آن است. نکنید اگر باور نمی کنید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*- کاترین بولکوواچ پلیس زن نبراسکایی که تصمیم میگیرد به نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در بوسنی و هرزگوین بپیوندد. ولی پس از مدتی متوجه جنایاتی می شود که حتا تصورش هم نمیتواند بکند. پلیس محلی ، تعدادی از نیروهای سازمان ملل و افرادی از ارگان های دیگری که آنجا مستقر هستند درحال تجارت کثیف قاچاق دخترها و سوءاستفاده جنسی واین سوءاستفاده ها در بیشتر مواقع شامل شکنجه های دردناک، تجاوزات وحتا قتل نیز می شود. کاترین بولکوواچ در جریان مقابله با این پدیده شوم باعث رسوایی بسیاری از اشخاص و نهادهای بین المللی میشود.

KTvTm

یکشنبه 3 اسفند 1393 - 1:36:22 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 5 اسفند 1393   12:39:38 PM

بانوی محترم یلدا سپاس از اینکه قدم به این صفحه میگذارید دوست من

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 5 اسفند 1393   12:38:03 PM

از نوشته ها همه تنها دوستارآن ام که با خون خود نوشته باشند.با خون بنویس تا بدانی که خون جان است.

دریافتن خون بیگانه آسان نیست:

از سرسری خواندن بیزارم...

روزگاری "جان" خدا بود و سپس انسان شد و

اکنون به غوغا بدل می شود...

آن که با خون و گزین گویه مینویسد ، نخواهد که نوشته هایش را بخوانند،

بل می خواهد از بر داشته باشند...

نیچه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همانگونه که دوست فرزانه ام همایون مرقوم کرد نه تنها هدایت نازنین که خود از شیفتگان نوشته هایش هستم که عزیزانی چون صادق چوبک و امثالهم علیرغم شیوایی فوق العاده و نبوغ منحصر به فردشان در نوشتن به نوعی دچار افراط در تازی ستیزی و پان ایرانیسم بودند و خب این امر به این جهت بود که این طبقه (روشنفکر)همواراه در جهت خلاف تفکر عامه و غالب اجتماع به قضایا می نگرند و می اندیشند و می گویند و می نویسند. این امر بدیهی است و در تمامی جوامع چنین رخدادی مشهود. در اروپای قرن 15 هم طبقه ای مانند لوتر کشیش و کپرنیک ریاضی دان و گالیله ی منجم و... تفکری خلاف تفکر عامه مردم و طبقه ی حاکمه را اشاعه دادند اما تفاوت در این بود که در برابر "نخواستن" کلیسا و نظام دگمایسم کاتولیک و فئودالیته ی فاسد دکترین"خواستن" پروتستانیسم و به تدریج اومانیسم را اشاعه داده و جایگزین کردند . اما حالا شما مرور کنید این پروسه ی ناسیونالیسم گرایی افراطی و این تازی ستیزی مفرط(علیرغم اینکه فرهنگ و کلام و باور و اندیشه و مذهب و همه چیزمان متاثر از تازیان است)راه به کجا برده ایم؟؟؟ و چه مدت است که کتاب ها و مقالات و کمپین ها و نشست ها و آسیب شناسی ها و هزار یک قِر و قنبیل و ادا و اصول درآورده ایم در جهت رهایی از سایه بختک تازیان از سر این سرزمین !!! چه عایدمان شده؟ چه میزان موفقیت در فهمِ اندیشه ای میانه رو مبتنی بر گزینش بهترین مولفه های هر فرهنگ و مذهب و کلام  بر تفکر عامه مردم داشته ایم .

نکته اینکه: مردم هر سرزمین بیشتر شبیه حاکمانشان میشوند تا پدرانشان 

http://2darajahzireshab.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 5 اسفند 1393   11:54:20 AM

بادرود وتشكر استاد من كه چيزي نفهميدم جز مرگ عزيزانم ولي ....خسته نباشيد

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 5 اسفند 1393   10:03:13 AM

سعید حجاریان و اکبر گنجی و محسن سازگارا از تئورسین ها و بنیانگذاران اولیه ساختاری هستند که امروز تحت عنوان اصلاحات به چالشش کشیده اند از دیگر سو دکتر عبدالکریم سروش و حسن حبیبی و جلال الدین فارسی  و... جزء اولین اندیشمندانی بود که خود  در جهت نهادینه کردنِ باورهای نوین بر مبنای تاویل از آیات مصحف و در راستای موجه نشان دادن حرکات شبه میلیتاریسم اوایل انقلاب در اولین ستاد شورای انقلاب فرهنگی فعالیت داشتند. پس از دو دهه چه روی میدهد که فنداسیون سازان یک ایدئولوژی و نهادهای امنیتی و نظامی اش مبدل میشوند به مغضوب علیهم ؟! و بی بی سی نشین و وی اُ ای نشین میشوند و میشوند منبع نقد و چالش حرکتی که خود در رشد و استحکامش نقش موثر داشتند؟! و مردم بیچاره ی این سوی شبکه های مذکور چونان بُز اَخفش شیفته و واله ی این پرده دری ها و فضاحت ها و افشاسازی ها میشوند و احسنت گویان این حضرات مزور را بعنوان فراکسیون دلسوز کشور میپذیرند و گمان بر این دارند که راه فلاح و رستگاری ملت از میان دستان این نقاب پیشگان نان به نرخ روزخور میگذرد و فراموش میکنند این لقمه ی گلوگیر که دارد خفه شان میکند را خود همین حضرات برایشان گرفتند و این همان درد بی درمانیست که بارها  گفتم .نداشتنِ حافظه ی تاریخی .نداشتن بصیرت . فراموشی مفرط .انگار که به کل حافظه ی این مردم اعم از کوتاه و دراز مدت از میان رفته .

ودر این میان تحلیل گران و رفتارشناسان انسانی و اجتماعی به کمک سیاست پیشگان آمده و هر لحظه سازی نو برای رقصی نو برای این مردم بی نوا کوک میکنند.

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 4 اسفند 1393   4:30:29 PM

شاید بدبختی جامعه روشنفکر ما ودرد مزمنش همان درد (نمیخواهم) باشد چرا که از عصر کافه نشینی جماعت تحصیل کرده ی سوربن و هم دندان های هدایت همواره این اپیدمی در میان قشر تحصیل کرده بوده که تخدیرِ به به و چه چه عوام به صرف مخالفتشان با تابوهای مرسوم زمان بوده .بی آنکه نسخه ی جایگزینی را ارائه دهند.

اما گمانم به این است که این یک پروسه ی اجتناب ناپذیر است. در غرب هم رنسانس یک شبه اتفاق نیفتاد و سیصد سال طول کشید تا کل اروپا را درنوردد و انسان غربی  این نوزایشی فکری را نهادینه کند و تمام عرصه های علوم انسانی و به تبع آن علوم تجربی را تحت الشعاع قرار دهد .

قبلا در یکی از همین زیرنوشتها ذکر کرده بودم که درد مفرط ما ایرانیان نادیده گرفتن آموزه های جامعه ی انسانی فارغ از بومی یا غیر بومی آن است و به ناچار سیکل معیوبی را تکرار میکند . حال درطول تاریخ  هوشمندانی این سندرم علاج نایافتنی انسان پرمدعای ایران زمینی را به مدیریت نشسته و کماکان تابوسازی کرده و از قِبَل این نقطه ضعف امپراطوری ها برپا داشته اند و منِ انسان ایران زمین ناچار به تکرار تاریخ و درجا زدن بوده ام.

عصرحاضر فارق از جهت گیری و ایدئولوژیک بودن تحولات نیم قرن اخیر و دگرگونی های 57 زمان مناسبی برای درک (چه میخواهم) بودِ طبقه روشنفکر بود که شوربختانه همان انحصارطلبی ها و تابو پروری های مرسوم جامعه را باری دیگر به قهقرا برد و مردم تحت تخدیر باورهای کانالیزه شده آرام آرام باری دیگر هویت باختند بی آنکه هویتی جایگزین داشته باشد. نتیجه نسل مایوس و سرخورده ی دیروز نسل پوشالی و بی هویت امروز و نسل طغیانگر فرداست و باز هم فوران این فواره و سرنگونی فواره چون بلند گردد و و باز هم تکرار و تکرار و تکرار.

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 4 اسفند 1393   3:31:56 PM

سرکارخانم root

ممنون که خواننده ی این صفحه اید

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 4 اسفند 1393   11:00:09 AM

همایون عزیز پاسخ کامنت مطلب قبل را اینجا بخوان

برخی خط سیر اندیشه و نوشته های سلین را مالامال از سیاهی و بدبینی مفرط میدانند .اما دراین بین جای جای رد پای حقایق نفرت انگیز جامعه ی بشری ودر غایت تنها بودن انسان حتا با تشکیل تشکل ها و گروها و شاکله های جمعی اش مشهود است.خب طبیعتا بسیاری او وتفکرات و مکتوباتش را برنمیتابند .

دوست من ، این همذات پنداری ها در دوره های مختلف دامان اکثر ما را گرفته و مدتی بعد دگردیسی و پوست انداختنی دیگر . و در این سن شده ایم ملغمه ای از آن همه ای که روزگاری برای هر چند صبا لباس یکی شان را به تن کردیم. اجتناب ناپذیر است گاهی دچار حس هایی شدن که بزرگانی چون آنان که نام بردی و صدها دیگر گواه بر وجود ش در وجود آدمی بوده اند

اما با تلخی تمام می پذیرم این طردشدگی اجتماعی را به لحاظ ساختار انتقادی و چالش برانگیزی امثال ما که به زعم دیگران وصله ای ناهمگون به نظر میاییم. شاید بقول هربرت مارکوز در "انسان تک ساحتی" نخستین گام به سوی سازندگی جهان فردا تبین "نظریه انتقادی"ست.اینکه سازندگی جهان فردا به طرد و انکار نظامات اجتماعی امروز وابسته است و بالضروره باید ناخشنودی و پرخاشگری در اندیشه ها راه یابد و ارزش های جوامع پیشرفته صنعتی که همگی مبتنی بر  کمیت هاست مطرود گردد. این یک ضرورت تاریخی است و ظهور چنین اندیشه ای مستلزم آگاهی و خردگرایی ویژه ای برتر از خردگرایی و آگاهی تکنولوژی است .این نظریه به خصوص با خودکامگی نظامهای سیاسی و اقتصادی معاصر که برآیندی از نوع تفکر و اندیشه ی انسان عصر حاضر است پیکار میکند و برسر آن است که "فرد" بشری را به حاکمیتی که پیش ازاین برسرنوشت خود داشته بازگرداند و از تنگنای غفلت و بی خبری نجاتش دهد...

تابع این روند تفکر که بقول تو دوست عزیز شاید مارکوز هم مانند دیگران فقط آنچه در بین بسیاری از انسان های عصر حاضر وجود دارد را به نوشته درآورده ،درد مثل من و مثل تویی همین نوع دیدگاه انتقادی و سایش گر و چالش برانگیز است که اکثریت کرخت و مخمور و مدهوش و مسخ شده برنمی تابندش و ممهورت میکنند به مهرها و وصله های گونه گون و راندنت به انزوا که در گذشت ایام به این درک میرسی که قادر به تفهیم و انتقال این شیوه ی نگرش به اکثریت نیستی و میخزی به مغاک تنهای ات و شاهد این زاد و ولد ناقص و رشد سرطان گونه ی آنجه در تضاد با فطرت و اصالت انسانیت انسان است و الاماشاالله دلم پر است از این قصه که سری به درازای این جنگ در طول تاریخ تخمیه بشر دارد

 

آخرین مطالب


جان من است او


big bang


فانتزی بُعد یازدهم


its a mans


it takes



infinity


اولین قانون جهان


soridan


fantasy


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

659422 بازدید

482 بازدید امروز

406 بازدید دیروز

5074 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements