باید مثل همیشه ی خدا تمام خانه را زیر و رو کنم تا قلم ام را پیدا کنم برای همین چند خط نوشتن. دست آخر هم میدانم که باید سر از جیب تو در بیاورم. بس که راز دارد جیب هایت. بس که عشق می ریزد از این امن ترین نقطه ی جهان. بس که با دست هایت قرار گذاشته ام لای تار و پود این جیب ها. اینگونه است که دست آخر هم قلم ام آنجا، جا می ماند.
برگه های کاغذ را روی میز مرتب می کنم. همین چهار خط که نوشتم می تواند شروع خوبی باشد. تو کنار پنجره نشسته ای و شال می بافی. یک شال بلند سفید برای روزهای سردِ پیاده روی. باید این روزها را قدم بزنیم، همین که شال باشد و سیگار و جیب های تو کافیست. شهر پر شده از تئاترهای خوب و کافه های گرم. همین که تو باشی کافیست. بیا این روزها را قدم نزنیم، درخت شویم توی خیابان . زلزله هم که بیاید از جایمان تکان نمی خوریم. همین که چای بابونه باشد کافیست. من دوستانی دارم که هر غروب چای می ریزند پای همین درخت ها. شهر پر شده از اتفاق های خوب و باران های بی امان. همین که پاییز از راه برسد کافیست. من توی جیب بارانی ات می نشینم و با دست هایت سیگار می کشم، تو قدم بزن...
شما خیلی لطف داری مریم جان
باز هم می شود چیزی برای خواندن و لذت بردن یافت.
649857 بازدید
153 بازدید امروز
30 بازدید دیروز
947 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian