رحمان آدم آشغالی بود. نمی شد از همون اولش گفت که آدم آشغالیه. اما بود. یه کم که میگذشت رو هوا می زدی که چجوریه. هر چقدر خواستم براش توضیح بدم آدم آشغالیه متوجه نشد. نمی تونستم مستقیم بگم. هوش بدنش کم بود. یه جورایی فقر هوش داشت. هوش هم که ویتامین نیست تو موز باشه. یه چیز ذاتیه. عین کک و مک.
وقتی حرف میزد آب از لب و لوچه ش راه می افتاد اما اصلا اهمیت نمی داد. از اونا که آب دهنشون مدام میپره رو دستُ صورت آدم. اونوقت روت نمیشه پاکش کنی و مجبوری خودتو بزنی به اون راه، ولی تا آخر حرفاش حواست به آب دهنیه که رو دستت افتاده. یواشکی هم موقعیت آب دهنشو برانداز میکنی.
یه خرس واقعی هم بود. اونقدر گنده که پیش خودت فکر میکردی الانه که بترکه و آت و آشغالای توش بریزه رو سر و کله ت. شرک 1.
از ملاحظه هم سر در نمی آورد. مطمئن بودم اگر بهش میگفتی "ملاحظه" یعنی چی، بهت میگفت باید یه سر به فرهنگ لغت بزنه چون معنیه این کلمه رو نمی دونه. از هرجا که حرف می زدی بحث رو می کشوند به ماجرای خودش که داره هر روز با یه آدم تازه می خوابه...می گفت خوبیش اینه بعدش یارو میره...بدون اینکه بهش دل بسته بشی. گفتم مگه زن نداشتی؟ گفت داشتم طلاقش دادم. گفتم چرا؟ گفت جفتک مینداخت. گفتم به همین راحتی؟ گفت به همین راحتی. بعد دست کرد تو جیبش کیف پولشو درآورد. عکس یه زن نشونم داد گفت این زنم بود. گفتم عکسشو چرا نگه می داری؟ گفت واسه اینکه...
یادم نمیاد گفت واسه چی عکسشو نگه میداره اما مطمئنم یه دلیل مزخرف سر هم کرد...از اون دلیلا که آدم میگه این یارو هیچ بویی از حیا نبرده...
تمام مدت حرف زدنمون حواسش به انگشتر فیروزه ای بود که دستم انداخته بودم. حسابی حرف میزد و من تا یه جمله میگفتم می پرید وسط حرفم که " شیکر میون کلامت. از کجا خریدی؟" وقتی می گفتم فلان جا یه کم سر تکون می داد و دوباره نیم ساعت یه بند حرف می زد. نیم ساعتش که تموم می شد، تا من دهن وا میکردم می گفت شیکر میون کلامت گفتی چند خریدی؟...
طاقتم تاخت شده بود. هر جور می خواستم تمومش کنم پا نمی داد. حوصله م هم سر رفته بود. تجسم کردم یه ماهی گنده س تو یه تنگ گنده داره دهنشو باز و بسته میکنه...
تا اومد "شیکر..." بگه انگشتر رو درآوردم و گفتم مال تو. ازم گرفت و هر کاری کرد تو هیچ کدوم از انگشتاش نرفت. انگشتر رو پس داد و گفت: یکی رو می شناختم یه زن داشت که زنش عاشق سنگ فیروزه بود...هر دفه زنشو می دیدم آبی بود. آخه سر و کله ش پر از گوشواره و گردنبند فیروزه بود. بیچاره دوستم هر چی داشت واسش خرج میکرد چون زنش دوست داشت فیروزه هاش روی طلا سوار بشه...سیرمونی هم نداشت...
گفت باید بره. گفتم چی شد؟ گفت هیچی! گفتم خب بقیه ش؟ گفت بقیه چی؟ گفتم زن دوستت چی شد؟ مُرد؟ گفت آهان...نه زنده س...
این مزخرف بی سر و تهش که تعریف کرد اونقدرها هم عجیب نبود چون رحمان آدم آشغالی بود.
گمونم چند ماه بعدش بود که رحمان رو دیدم. روبرو یه طلا فروشی پشت شمشادا وایساده بود. خواستم برم جلو که در طلا فروشی باز شد و یه زن آبی اومد بیرون. پر از فیروزه. پشت سرش صاحب طلا فروشی اومد بیرون. کرکره رو کشید و دوتایی سوار ماشین شدن و رفتن. رحمان اونقدر وایساد که ماشین لای ماشینای دیگه گم شد. می دونستم باید اونجارو ترک کنم...اولین بار بود که دلم واسه یه آشغال سوخت
راستی گل پسر حال دوست مشترکمون چطوره؟
یعنی بمیرم که بعد از چندسال از رو نوع نوشتار تشخیص ندم کی هستی و دقیقا کجات داره میسوزه.
نمیدونم به سفارش همون دوست مشترک اومدی جفتک پرونی یا بعد از آخرین پیام که زیرآب پوریا رو داشتی میزدی زدم سرِ پوزت حالا اومدی مثلا تلافی
خوب بچه جون تو که چراغ اصلیت روشنه با همون هویت خودت میومدی بی وجود!
کرور کرور قلب تقدیم به داریوش نازنین
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
.
.
قربان شرمنده ازاینکه کامنتهام خیلی ربطی به پست شما نداره
این روزها همه آدمها درد دارند …
درد پول..درد عشق
درد تنهایی
این روزها چقدر یادمان میرود زندگی کنیم !
آغوشت زیر سوال می بَرَد
تمام قرص های
آرام بخش را...
"مصطفی کشاورز"
از تو دور شدم
مثل ابر از دریا!
اما هرجا رفتـم، باریدم . . .
شاعر: رسول یونان
دویدم
پر از شوق دیدن!
رسیدم؛
به روی خودم در گشودم؛
نبودم . . .
شاعر: محمدرضا عبدالملکیان
ضمن عرض سلام خدمت دوست محترم داریوش عزیز
مثل همیشه خیلی جذاب بود..
راستی شیکر میون کلومتون آخرش نگفتید اون انگشترفیروزه
چند قیمت بود؟؟ ولی به نظر من قیمتی تر از حجب و حیا و شرف
وآبروی یه زن نمیتونسته باشه
649788 بازدید
84 بازدید امروز
30 بازدید دیروز
878 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian