این تکرار را دوست دارم . مثل همیشه نشسته ای روی تخت ت و زل زده ای به صفحه ی لپ تاپ ات. حتم دارم که صدایم را هم نمی شنوی. چنان غرق شده ای توی فیلم 24 ات که دلتنگی و بی قراری ام را حتی حس نمی کنی. با صدای بلند می گویم : تو معتاد 24 شدی و من 24 ساعتِ خدا معتاد تو! می دانم که صدایم را نمی شنوی، برای همین این را با صدای بلند گفتم. تقریباً عادت کرده ام به اینکه هر شب که ساعت ها می نشینی پای فیلم 24 ات، شروع کنم به گفتن حرف هایی که هیچ وقتِ خدا جرات گفتن شان را برایت نداشته ام. یک شب که روی تخت، کنارت دراز کشیده بودم و زُل زده بودم به تار مویی که روی پیشانی ات افتاده بود و شبیه کسی بود که از قافله اش جا مانده باشد یا مثلاً کسی حرفی، چیزی بهش گفته و او قهر کرده و راه خود را جدا کرده باشد، پرسیدی : تو چرا هیچ وقت مثل آدمیزاد حرف دلت رو برام نمی گی؟ من که سعی می کردم با فوت کردن پا در میانی کنم و تار موی جدا مانده را به قافله اش برگردانم، گفتم : تو چرا نمی ری بشینی چهار تا کتاب بخونی، اون وقت می فهمی تمام عاشقای بدبخت و بیچاره ی دنیا هیچ وقت نتونستن حرفای دلشون رو رو در رو برا معشوقه هاشون بگن!
همچنان زل زدی به صفحه ی لپ تاپ ات و لام تا کام حرف نمی زنی. تصمیم می گیرم کمی اذیتت کنم تا شاید من رو ببینی. شروع می کنم دور اتاق چرخیدن. هر وقت می خواهم چیزی برایت بنویسم باید سیگاری روشن کنم و شروع کنم به دور اتاق چرخیدن. میدانم که چقدر از این کارم متنفری و هر بار دستانت را روی سرت می گیری و می گویی : وای! تو رو خدا بس کن. تو باز شروع کردی به چرخیدن. سرم داره گیج میره، بس کن!
سرت رو از روی لپ تاپ ات بر می داری و می گی : اینقدر دور اتاق نچرخ! به جای این کارات بیا بشین 24 رو ببین تا بفهمی فیلم به چی میگن!
نمی خواهم تَن بدهم به دیدن 24. نه این که فکر کنید فیلم دیدن را دوست ندارم، نه. فقط از روی حسادت است که آن را نمی بینم. همیشه ناخواسته هر چیزی که ذهن تو را به خود مشغول کند حسِ حسادت مرا بر می انگیزد. از روزی که گفتی : ببین احمد شاملو چقدر خوشگل شعر میگه! به نظر من شاملو بهترین شاعر دنیاس، بدون اینکه بدانی حسِ حسادت من را به شاملو شعله ور کردی. چه شب ها که اسلحه به کمر می بستم و برای به دست آوردن شعر "دوست اش می دارم" با شاملو دوئل نمی کردم. یک بار که از روی حواس پرتی گفتم : من حسودیم میشه تو شاملو رو دوست داری. کلی به این حرفم خندیدی و گفتی : تو به آدم مُرده هم حسودی می کنی؟!
برای من زنده و مُرده و آدم و اشیا فرقی نمی کند. تو به هیچ چیزی بیشتر از من علاقه نشان نده تا من هم به هیچ چیزی حسادت نکنم!
توی اتاق ماندن فایده ندارد. میروم برای خودم قهوه درست کنم. همیشه ی خدا دلم می خواسته وقتی سرگرم کاری هستی برایت قهوه درست کنم و سر میز ت بیاورم تا چند دقیقه ای قهوه بخوری و خستگی دَر کنی و بعد هم بروم پیِ کارم! اما هیچ وقتِ خدا این کار را نکرده ام. از انجام دادن کارهایی که دوستشان دارم می ترسم. که مثلاً نکند آنگونه که می خواهم نشود و آن وقت حسِ خوبِ دوست داشتن آن کار برای همیشه از ذهنم فرار کند!
یک فنجان قهوه برای خودم می ریزم و توی خیالم یک فنجان هم برای تو. روی کاناپه ولو می شوم و صدای خنده ات، که روی موبایلم ضبط کرده ام را شروع می کنم به گوش دادن. بوی یاس پُر می کند خانه را. من که می دانم راز خنده های با بویِ عِطر یاس ت چیست : صبح آن روزی که خدا می خواسته تو را بسازد می نشیند پشت میز کارش و با تعجب می بیند که گِل های آدم سازی اش نیست. رو به فرشته ها می کند و می گوید: من امروز می خواستم آدمی بسازم، شما گِل او را برداشته اید؟ فرشته هایِ کوچولویِ شیطان که شب قبل گِل تو را برداشته بودند که تا صبح با آن خمیر مجسمه بازی کنند، با ترس و لرز آن را به خدا پس می دهند. به همین خاطر است که وقتی می خندی همه جا پر می شود از عِطر یاس.
نمی دانم چطور روی کاناپه خوابم برد. صبح، آبجی که پرده ها را کنار می زند با ناراحتی می گوید: آخه تا کِی می خوای خودت رو با خاطره های گذشته آزار بِدی. چرا اون صدای خنده رو از رو موبایلت پاک نمی کنی. اینجوری داری هم خودت رو از بین میبری هم من رو که صبح تا شب باید بشینم غصه ی تو رو بخورم. اون رفت ، مُرد ،تموم شد. تو هم باید سعی کنی فراموشش کنی. به خودت فکر کن به آ... غرولندهای آبجی هیچ وقتِ خدا تمومی نداره.
چشمام رو می بندم تا بوی عِطر یاس تمام وجودم رو پُر کنه...
دوست عزیز خانم دنیا ممنون از حضور و توجه شما
دوست عزیز خانم بهانه سپاس از لطف و حسن سلیقه شما
با سپاس فراوان از دوست فهیم و اررشمندم جناب آقای داریوش عزیز
مثل همیشه فوق العاده به دلم نشست ..مرسی بابت زحمتی که متحمل میشوید
این یاس های زیبا تقدیم به شما دوست خوبم
ارادتمند شما.. بهانه
یاس من ... روی برکـــــــــه آرام نیلوفری احساس من آرام بگیر ... قدری سکوت را به مهمانی این لحظات بخوان ... و نگاهت را به پاسخ همه ی تمناهای من از این عشق ؛ به چشمانم حلقه کن ... نگذار که قورباغه های دغدغه و پریشانی خلسه این سکوت را بر هم بزنند ... تـــــــرکه ی نازک عاطفه های مهار شده را به آب های برکه ی احساسم بزن ... شاید تندیسی از عشق نیلوفریت قد علم کند ... و خلوتت رنگ دیگری گیرد ...
قلبت را آنقدر از عاطفه لبریز کن که اگر روزی افتاد و شکست
همه جا عطر گل یاس پراکنده شود
آنروزکه میمیرم به همه فرشته ها بگو بوی گل یاس تو را برایم بیاورندش
دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست!..این چندمین شب است که خوابم نبرده است
رؤیای «تو » مقابل «من » گیج و خط خطی در جیغ جیغ گردش خفّاش های پست
رؤیای «من » مقابل «تو » تو که نیستی! [دکتر بلند شد... و مرا روی تخت بست]
دارم یواش واش... که از هوش می رَ... رَ...
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست هی دست، دست می کنی و من که مرده ام
مردی که نیست خسته شده از هرآنچه هست! یا علم یا که عقل... و یا یک خدای خوب...
باید چه کار کرد تو را هیچ چی پرست
کمک!! من از... کمک!... همیشه... کمک!... خسته تر...
خواهر یواش آمد و پهلوی من نشست« با احتیاط حمل شود که شکستنی. »
یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!
"سید علی صالحی"
649840 بازدید
136 بازدید امروز
30 بازدید دیروز
930 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian