در این وانفسای جنون و جهالت ، در این تکاپوی جنازه های عاریه و دراین هیاهوی برده های زمان بیایید همه گی زانو بزنیم و دست به دعا برداریم، تا مسیح ظهور کند. دنیا پر از مرده هایی شده که فقط نفس می کشند و حرفهای مرا نمی فهمند. دنیا پر از خاطراتی شده که شب ها از پس هر کوچه خنجر می کشند و آدم ها را سر می برند. دنیا پر از خاطراتی شده که بی صاحب توی خیابان ها پرسه می زنند و در عزای صاحبان شان، خرما تعارف می کنند... ما به دمِ مسیحاییِ مسیح نیاز داریم، تا بیاید و بدمد در کالبدِ بی جانِ صاحبانِ خاطراتِ بی صاحب. نسل خرما ها را منقرض کند. بر سر هر چهار راه درخت سیب ی بکارد...بیایید همه گی زانو بزنیم و دست به دعا برداریم، تا مسیح ظهور کند. در کالبدِ بی جانِ خدا بدمد، تا دوباره زنده شود، جان بگیرد، بهشت و دوزخ و گزمه هایش را بی خیال شود، پایین بیاید و سیبی بخورد، تا زمینی بشود. آنوقت یک میلِ بافتنی و کاموا دستش بدهیم تا برای هزار سالی که خواب بود و این همه آدمِ بی دل آفرید، دل ببافد!
بیایید همه گی زانو بزنیم و دست به دعا برداریم...
با تشکر از دوست فهمیم و ارزشمندم جناب اقای داریوش عزیز
این گلها تقدیم به شما
می گفت: "آدم باید توی زندگی اش تمام پل های پشت سرش را خراب کند؛ تا از خودش یک مرد بسازد؛ تا از خودش برای خودش یک بت بسازد؛ و وقتی که تنها شد به افتخار خودش شمع روشن کند و عود دود کند."
اما یک نفر هم پیدا نشد که در جوابش بگوید: مرد حسابی! دُرست است که آخرش چیزی برایت نمی ماند جز تنهایی، و دُرست هم هست که کلاً چیز خوبی ست و حتی کُلفت می کند پوست آدم را؛ اما خب بت ترین ِ بت ها را هم خورد وُ خاکشیر می کند، این تنهایی ِ بی پدر و مادر.
کاش میدانستی خدای مهربان که تمام آن روزهای ابری که مسیح می گریست.و طولانی و سخت هم می گریست،از خداییت هیچ کم نمی شد اگر دمی دست هایش را می گرفتی و حرف هایش را می شنیدی.
کاش میدانستی خدای مثلا مهربان،که در بین آن همه بنده پرمدعا،هیچکس برای تو مسیح نمی شود..
سلام ممنون از نوشته زیبای شما. خداوند خواب نبوده و آدم رو بی دل نیافریده شاید عقل و منطقی بودن رو باید بیشتر در وجود آدم لحاظ می کرده و شاید هم فوت کوزه گری رو نمی دونسته! ولی شاید با این همه تدبیرش فکرش رو هم نمی کرد که این موجود دوپا سر خودش رو هم بخواد کلاه بذاره! به قول شاعر:
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم همان یک لحظه اول،
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان،
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه می کردم!
با همه این حرفا به یاد نوشته مارک تواین می افتم " آدم به جرم خوردن گندم با حوا شد رانده از بهشت، اما چه غم حوا خودش بهشت است."
649779 بازدید
75 بازدید امروز
30 بازدید دیروز
869 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian