امروزاز اول صبح کفشهایم هوای پیاده روی به سرشان زده بود. اما پاهایِ شادم هوای یک آبتنی سرد را داشتند، از همان آبتنی سالهای دور که می شد پاچه ها را بالا داد و از زیر سی و سه پل، از این سمت تا آن سمت رفت. امروز کفشهایم هوای پیاده روی به سرشان زده بود و اصلاً به خرجشان نمی رفت که پلاکشان زوج است و امروز فرد! وقتی از طرح ترافیک رد می شدم، دوربین ها داشتند از دخترک مانکن سر چهار راه عکس می گرفتند و پلیس گوشه ی خیابان با موبایلش بازی می کرد، به گمانم کار، کارِ کفشهایم است که تبانی کرده اند با پلیس ها و دوربین ها!
دستِ چپ ام هیچوقتِ خدا هوس چیزی را ندارد، از بس تنبل است و گشاد که از بچه گی هم مدام توی جیبِ چپِ شلوارم می خوابید.دستِ راستم اما تا دلتان بخواهد زرنگ است و پر کار. شاید تا به حال با هزاران هزار نفر دست داده، هزاران نخ سیگار را آتش زده، لای چند تایی مو دست برده، دورِ چند کمر حلقه بسته و با انگشتانش روی چند لب بوسه زده!روی یکی از همان نیمکت های آبی رنگ پارک ولو شده ام ساعتی گذشته که خودم، رو به رویم نشسته است و لبخندِ کشدارِ مضحک تحویلم می دهد. دست می برم توی جیبم تا که سیگاری در آورم. دنیا را که پر از سیگار کنی، جیبهای من به یک چشم بر هم زدن خالی می شود از سیگار. خودم، نگاهم می کند و باز لبخند می زند. همیشه سیگار دارد. بلند می شود و سمتم می آید و برایم یکی می گیراند. بسیار آدم دیوانه و غیر قابل پیش بینی ای است. پاری وقتها کارهایی می کند که حتی تصورش هم برایم سخت است. اما امروز ساکت است و فقط می خندد. می گویم تو چه مرگت شده که از صبح به من زل زدی. باز ساکت است. می گویم ببین پسر تو حرف هم که نزنی من تمامِ فکرت را می توانم بخوانم. الاغ جان ناسلامتی من، خودت هستم! باز هم ساکت است. کفرم را بالا می آورد. می گویم من اینجا هنوز کار دارم، نمی توانم به هر هوس مزخرفی که به سرت می زند گوش کنم و پشت سرت راه بیافتم به هر کجا که می خواهی. نگاهی به کفشهایم می اندازد. لعنت به این کفش ها که با خودم هم تبانی کرده است. می گویم من نه با تو و نه با این کفش ها و آن دستِ راست، به هیچ کجا نمی آیم. من را با همین دستِ چپِ تنبل بگذارید و هر جا دلتان می خواهد بروید. بلند می شود. کفشهایم را می پوشد، دست راستم را هم بر می دارد و به سمت اتوبوسی که داد می زند، مسافرین یزد زودتر سوار شوند، می رود. چند روزی است مثل خوره به جانم افتاده که برود کویر و عکاسی کند. آخرش هم هر کاری دلش بخواهد انجام می دهد. اتوبوس که راه می افتد، تشری به دستِ چپم می زنم که الاغ از جایت تکانی بخور و سیگاری برایم بگیران. غر غری می زند و سیگارم را روشن می کند. حالا با یک دستِ چپ و پای بی کفش به سمت خانه راه می افتم.
سلام جناب داریوش. خیلی جالبه هر کدوم یه طرف. به نظرم نباید به هیچکدوم توجه کرد فقط دو نقطه مهم هستند که تعیین سرنوشت در همه موارد با آنهاست چه در جسم و چه در روح. قلب و مغز. این که گفتم علمی بود و از منظر دیگر دل و عقل! قضاوت با خودتان!
سلام جناب داریوش. خیلی جالبه هر کدوم یه طرف. به نظرم نباید به هیچکدوم توجه کرد فقط دو نقطه مهم هستند که تعیین سرنوشت در همه موارد با آنهاست چه در جسم و چه در روح. قلب و مغز. این که گفتم علمی بود و از منظر دیگر دل و عقل! قضاوت با خودتان!
649813 بازدید
109 بازدید امروز
30 بازدید دیروز
903 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian