×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× im only responsible for what i say not for what you understand
×

آدرس وبلاگ من

cardinal.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/cardinal2

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

چه دانستم های بسیار است

مدنها قبل یکی از این تله تئاترها را از تلویزیون ملی که برگرفته از کتب قدیمی که معمولا پندآموز هستند وپراز نکات "ظریف" (نه از نوع هسته ای) دیدم. ازآنجا که مصداق تجربه ی بود که در یک ماه اخیر داشتم سرنخ این پست را به دستم داد تا چه شود و چه افتد و چگونه بازخوردی داشته باشد. بدیهی است که آنچه به صورت نمایش دیدم را میبایست به تحریر درآورم سعی بر آن است که از ادبیات استفاده شده در گویش و دیالوگ های همان نمایش نقل به مضمون کنم. تا چه حد در این باره موفق عمل کنم برمیگردد به قضاوت دوستان.
خواجه ای دولتمند سرایی به غایت کلان وخوانی گسترده و مملو از اطعمه و اشربه و کنیزان و غلامان و خَدم و حَشم بسیار داشت و هر آن کس که برمنزلش فرود آمدی میهمان خوانِ پر نعمت خواجه بود به ایام تا غبار سفر از تن برگیرد پس آنگاه به راهِ خویش رود.روزگارِ خواجه آنچنان بود که دولت و ثروت و مکنتِ بی حد، وی را شهره ی آفاق نمود بود.
روزی درویشی ژنده که ردایی مُندرس برتن داشت و عصایی عجیب که بر فرازش گوهری زیبا نصب بود به دست براو فرود آمد پس خواجه به عادت وی را نواخت و مورد تفقد و لطف قرار داد و چون دیگر میهمانان مخده ای به زیر دستش گذارد و فرمود تا غلامان ابریق و لگن جهت شستشوی غبارِ راه از سروروی درویش پیش آورند و سماتی پرطعام و شراب براو بگسترند.
درویش همه این وفور و فراوانی بدید و بانگ برآورد که: خواجه ای چون تو که مدعای پرهیزگاری و بندگی داری و خود را متصف به صفات درویشی وقلندری میدانی چون است که غرقه در میان این فراوانی ورفاه واشرافیت راه خدا میجویی و سلوک عرفا وحکما میکنی و درپی رهیدن از پلیدی نفس و زنجیر دنیا و مافیها هستی ؟!
حاشا که با این همه پایبند که به خود آویختی توان درگذشتن و رهایی برایت ممکن باشد و یقین بدان که تمام عمر راه به بیراهه رفته ای وعمر بیهوده به طی طریقِ عرفان تباه نمودی!
خواجه مبهوت و مقهور کلام درویش با تاسف گفت: درویش کلام تو حق است و من غافل ؛ اکنون آنچه تو بگویی آن کنم .
درویش گفت: اگر پیرو و رهروی راهِ حق و رهیدن از بند نفس هستی بامن همراه شو و از هرآنچه متعلقات تو است درگذر و پا در راه گذار تا رسمِ رهروی و قلندری به تو آموزم.
خواجه بی آنکه کلامی دیگر به زبان راند پا در راه نهاد و با درویش همراه شد . تمام روز را به طی طریق گذراندند تا شامگاه بر دخمه ای که آشیان درویش بود فرود آمدند. خواجه که پاهایش مجروح از پیاده روی بود و تنش فرسوده ی سفرِ بی مرکب ، نفسی به رغبت کشید و بر گوشه ای از گلیم پاره ای نشست تا خسته گی راه از تن برگیرد و لختی بیاساید که ناگه درویش با فریادی رعشه بر جانِ خواجه درافکند .
خواجه با دلواپسی و پریشانی علت را پرسش کرد و درویش با تاسف و تالم و تاثر چونان پدری فرزند باخته ناله ای بنمود که خواجه عصای نازنینم درآستان تو بجا ماند!
خواجه باهمدردی گفت: بسیار خب جای آن به غایت امن است و در سرای من اشیاء و اموال میهمانان بهتر از اموال خودم نگاهداری و پاسداری میشود . چون بازگشتیم آن را دریاب.
درویش با ناراحتی گفت: این ممکن نیست تو نمیدانی چه گوهر گرانبهایی بردسته ی عصا نصب بود.
خواجه گفت: چون صبح شود قاصدی میفرستم تا عصا را برگرفته و به سویت آورند
درویش با چهره ای دژم گفت : محال است ، همین حال میبایست بازگردم و عصایم برگیرم که تا صبح جانم به پایان بیاید.
خواجه اندکی در او نگریست پس آنگه برخاست و عزم رفتن نمود .
درویش بانگ برآورد: کجا میروی خواجه ؟ مگر بنا نبود بی اذن من نباشی و بی خواست من حرکت ننمایی اگر سالکِ راهِ حقی!
خواجه با تمسخر بگفت : درویش من به اشاره تو همه ی آن بساط و سمات وزندگی را درگذشتم و پا در رکاب کرده و با تو همراه شدم آنگاه تو به عصایی آنگونه پایبندی که جانت بدان وابسته است . پس چگونه است آموختن از تو؟!
داشتن و دنیایی بودن مانع از آموختن و رشد و تعالی نباشد که دلبستگی به دنیاست که حجاب فهم و رهایی باشد. پس راهِ بازگشت بگرفت و به سوی سرا و کوشک خود راهی شد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


نکته : گاهی ما آدمها واقعا با سادگی گمان میکنیم مرغ همسایه غاز است و داشته ها و آموزه های خود را یک سر به دور ریخته ودر جهت دریافت بیشتر بخصوص در حوزه ی آگاهی و دانش و فهم و انسانیت و یکپارچگی کلام ورفتار طوق مرادی و مرشدی کسی را به گردن میاندازیم که در کوتاه زمانی متوجه میشویم راه به عبث رفته ایم و میشود مصداق بیت معروف حافظ که:

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد              آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد


پنجشنبه 20 فروردین 1394 - 3:48:28 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://tinajoon.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 6 اردیبهشت 1394   7:24:05 PM

 

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 3 اردیبهشت 1394   1:18:47 PM

Likes 1

سلام آوای عزیز و همایون گرامی دو دوست قدیمی و محترم

فرصت کمی واسه نوشتن دارم . اما واقعا از حضور شما دو دوست عزیز و گرام فوق العاده خرسندم . امیدوارم به زودی شاهد به روز شدن وبلاگ خانم آوا و افتتاح وبلاگ جدید همایون عزیز باشیم

کاش همه دوستان قدیم باز دور هم جمع بشوند

ava

avanikooseresht

http://pastooyedeleman.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 1 اردیبهشت 1394   2:52:37 PM

بازم سلام 

ایشالله اگه فرصتی بود حتما بزودی زود خیال دارم بازم بیام اینجا کنار دوستان و دوباره خاطرات قدیمی رو زنده کنیم 

داریوش جان چقدر خوشحالم که خوب و سرحال هستین اصلا فکرش رو هم نمیکردم که وبلاگتون به روز باشه ...راستشو بخواین چندین بار تاریخ پستی که گذاشتید رو خوندم تا مطمئن بشم اشتباه نمیکنم 

ممنون که هستین 

همایون عزیز خیلی هم خوب شما رو بخاطر دارم 

بابت مشکلاتی که دامن گیرت شده واقعا متاثر شدم دلم میخواد باهات حرف بزنم 

فقط و فقط میخوام به مشکلات هم گوش بدی شاید دردای خودت رو فراموش کردی شایدم یه سنگ صبور خواستی که هیچی نگه و فقط گوش بده 

به هرحال برات از صمیم قلب دعا میکنم 

برای اینکه آرامش به زندگیت برگرده

برای اینکه دوباره خنده ای از ته دل من و همه دوستان رو مهمون کنی 

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 31 فروردین 1394   4:43:49 PM

سلام و صد سلام  و خیر مقدم دوست عزیز و فرهیخته سرکار خانم آوا

همین یکی دو روز قبل داشتم لیست دوستان قدیمی رو مرور میکردم فیکس شدم روی آیکون شما و خاطرات و نوشته های شما و روزهای دور و جمع فوق العاده ای که داشتیم رو به یاد آووردم یادش به خیر .

بسیار خوشحالم کردید و اگر ممکنه وبلاگ رو فعال کنید

ava

avanikooseresht

http://pastooyedeleman.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 31 فروردین 1394   3:54:05 PM

 سلام و عرض ادب 

http://tinajoon.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 27 فروردین 1394   9:23:57 AM

 

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 26 فروردین 1394   6:59:39 PM

سرکار خانم کویر

حسرت که مقوله ایست اجتناب ناپذیر در زندگی ما .اما اینجا بحث گاهن خریت ها و بلاهت های آدمیست .بحث قدر ندانستنِ داشته ها و نپذیرفتنِ نداشته های خویش است .بحثِ جذب  کلام هایی مسحور کننده شدن است که در اندکی زمانی پیش چشمانت رنگ میبازد و فرو میریزد آن کاخِ رفیع و پرشکوهی که از قبله ی آمالت ساخته ای. بحثِ تناقضی فاحش در آنچه میگوییم و ادعایش را داریم و آنچه که در عرصه ی عمل به انجام میرسانیم. گرچه تو اِنگاری راهی جز این هم نیست، که زندگی عرصه ای از آزمون و خطاهاست و آموختنِ ندانستم های بسیاری که من نمیدانم و یاید بیازمایم و بیاموزم...

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 26 فروردین 1394   5:42:17 PM

همایون عزیز.

خوشحالم از سلامتت و بودنت و نَفَست و کلامت و مشرَبت و رفاقتت و اشتراک وجوهِ اعتقادی و فکری که با تو دارم با همه ی تفاوت ها و اختلاف عقایدمان. همین که بدانم سلامتی و پابرجا خرسندم و چنانچه باشی در این وادی مجاز صدچندان خوشحال تر.

مشکلات مالی در این زمانه ی وانفسا و در این بهشتِ عدنی که از صدقه ی سرِ کاربلدهای روزگار نصیبمان شده امریست که اکثریت قریب به اتفاق ما ساکنینِ مرزِ پر گهر از آن بهره ای وافر برده ایم . یعنی اصلا اگر پیه این مشکلات به تنت نخورَد اصلن ( ایرانی) نیستی و در نهایت با ابراز همدردی باید آرزو کنم که از این ورطه به سلامت گذر کنی...

اما داستان تقلید ما فرزندان آدم خود ملقمه ایست که به اجداد بزرگوار درخت نشینمان باز میگردد تو گویی قانونی نوشته و نانوشته است که از بدو خلقت تا نهایت از آن تخطی نمیکنیم مشکلی هم در اصل این قانون "انسانی" نیست اما مصیبت از آنجا میآغازد که ...

میدانی رفیق اصلن منظور نظر من بطور خاص به معارف انسانی و ربوبیت و معادلات و روابط فی مابین باز میگردد گرچه این قانون در هر زمینه ای صادق و جاریست حتا در پوزیشن های تداوم نسل !

وقتی موضوعی به حد و اندازه ی فهم و یاد و تاریخِ حضور بشریت مبهم و مجهول است و منِ انسان نه میتوانم حاشایش کنم و نه میتوانم به اباطیل مجعول باور بیاورم و چونان یکی از گوسپندان بی شمارَش گوش به هی هایِ چوپانم  بسپارم و از بیخ و بن گوسفند بودنم را منکر میشوم و قائل به خدا انسانی هستم وخود را جر داده ام از بس سر در هر سوراخی و مکتبی و دین و آئین وعرفان های رنگارنگ کرده ام و چشمانم باباقوری شده و عینکی از فرط تورقِ  صحف سه گانه و حاشیه ها و تفاسیر و تئاویل و احادیث و اخبار و ترجمان مکاتب سرخپوستی و آمریکای لاتینی تا هندی و چینی و عبری و عربی و تفحص در آثار کلاسیک ودنبال راه گشتن در مثنوی هفتاد منِ مولانا و حکایاتِ تذکرة الاولیای عطار و... اوف ف ف.....چگونه میشود که به شیرین زبانی ها و معاشقات الهی دیگری دخیل میبندم و چونان «علی ابولحسن "عطار" » پراکنده به سوی مراد میروم و آنچنان دودی از دماغ داغ شده ام برمیخیزد در تناقضی تاریخی بین آنچه میگویند و آنچه رفتار میکنند که جا دارد با دو دست بر سر بکوبم از این عطشِ بی پایان که چگونه راه بر آدمی کژ میکند و سراب را بسانِ واحه ای خنک که سیرابت میکند بر تو مینمایاند . و نوبتی دیگر تو میمانی و همان هزارتویِ هزار پیچِ مبهم که هیچ افسانه ای تحت هیچ ساختارِ انسانی راه گشایش نیست...

و اینچنین است که:

روزگاریست شیطان فریاد میزند:

آدم پیدا کنید ، سجده خواهم کرد...

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 22 فروردین 1394   6:42:09 PM

برای همایون

قوانین علم را برهم زدی رفیق

نبودنت وزن دارد

خالیست... اما سنگین

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 22 فروردین 1394   6:40:27 PM

بانو یلدا سال نو را گونه ای دیگر توام با لحظاتی شاد برایتان آرزو دارم

http://2darajahzireshab.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 21 فروردین 1394   7:17:28 PM

فصل عوض ميشود :جاي خرمالو را گوجه سبز ميگيرد

جاي دلتنگي را : دلتنگي

آخرین مطالب


جان من است او


big bang


فانتزی بُعد یازدهم


its a mans


it takes



infinity


اولین قانون جهان


soridan


fantasy


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

659204 بازدید

264 بازدید امروز

406 بازدید دیروز

4856 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements