×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× im only responsible for what i say not for what you understand
×

آدرس وبلاگ من

cardinal.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/cardinal2

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

پالکانه

شبی که در دهِ " دوست محمد" بر آن "صُفه ی گِلی" ، که  از هر سو احاطه در شب و بیابان بود، نشستیم  و نارویی رُبابش را برداشت و با زبانی که از آن هیچ درنمی یافتم نغمه هایی سرداد که جن زده و گنگ و تبدار غرقه ام کرد در رخوتِ شبانه ی ستارگان  .حس کردم مرده ام؛ واین صدای جادویی نه از آنِ خنیاگری بلوچ ،که صدای نکیر و منکر است که مهربان و تبدار، نامه ی اعمال مرا می خوانند. یکی به نغمه و یکی به کلام. می دیدم که هیچ پرخاشی در میانه نیست؛ نه حتا هیچ سرزنشی . می دیدم گناهان مرا می شمرند اما نه از سرِ شماتت. همه اش به دلسوزی که اگر پایش لغزید، لغزید اما نه از سرِ پستی، که خطایی اگر رفت،رفت اما نه از سرِ اختیار.

چه سبکبار شده بودم آن شب. می گفتم:پس این است مرگ؟ این حلاوتِ در کمین؟ آه که چه تصوری از این شب داشتم و عاقبت چه از کار در آمد! رفیقم حق داشت که درآن نامه تلخ و سراسر سرزنش متهمم کند به "خود ویرانگری". طفلک چه سگدویی زده بود موقعیتی فراهم کند که از این زندگی سگی رهایی پیدا کنم، چه میدانست ناگهان، ودر لحظه ای که نباید،لگد میزنم به بختِ خویش. کاش ببخشدم. من چگونه می توانم به او بگویم که دست خودم نیست . که این لگدها را کس دیگری به من می زند . که این هم نیست ، این لگدها را من دارم به کس دیگری میزنم.من چگونه به رفیقم بگویم که مردِ بیابانی همیشه با سایه اش زندگی می کند. که هرجا می رود سایه اش را سمت راستش دارد ، یا چپش. که هرجا می رود یا به دنبال سایه اش میرود یا سایه اش را به دنبال می کشاند. که تنها یک لحظه فقط یک لحظه بی سایه می شود: عدلِ ظهر! وقتی تیغ آفتاب درست به فرق سر می کوبد.

تازه در این لحظه هم تنها نیست. مرد بیابانی تنها ثروتش سایه ی اوست. می نشیند. با او می نشیند. می ایستد با او می ایستد. صبح که می شود عظمت او را امتدا میدهد تا مغربِ جهان. عصر که می شود غروبِ او را امتدا می دهد تا مشرق جهان. چه کسی این همه وفادار است؟ این چنین رفیقی راتیغ آفتاب که بر سربکوبد رهاش میکنی بسوزد؟ می بینی هی مچاله می شود در خود. می بینی به پات می افتد. راه میدهی که از زیر ناخن پا نشت کند در تو. طبیعتت شده که این کمترین کار توست در قبال او. خوب که به قالب تنت درتو نشست، تیغ آفتاب هزیمت کرده است. پس آرام آرام از زیرِ ناخنِ پاها خودش را می کشد بیرون. اما اگر نکشید؟

پا به دنیا گذاشتنم.این همان بلایی بود که در ان روزِ بهاریِ سالِ هزار و سیصد و چهل و نه بر سرم فرود آمد. همان وقتی که مثل همیشه ایستاده بودم تا اسمیلو بیاید و نامه ی محبوب را بیاورد. فقط چند لحظه طول کشید. همان چند لحظه ای که تیغ آفتاب درست به فرق سر می کوبد. چهارده ساله بودم فقط. وقتی اسمیلو دست خالی رسید مقابلم ، همان دهان کلید شده اش و همان درخشش خیسی که مثل گرداب در نی نیِ چشمانش می درخشید کافی بود تا تمام وجودم را دستخوش زلزله ای دهشتناک کند. اسمیلو گریخت.با بغضی که مثل آتشفشان  دهان گشوده بود ، می دوید و می گریست و منِ توفان زده بی آنکه توان واکنشی داشته باشم، به چشم خویش دیدم که سایه ام در من ماند و مرا از زیر ناخنِ پاها بیرون کرد.

توحق داری رفیق که "خودویرانگر" بنامیم، اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر دائم با خودم می جنگم، که اگر هماره بر خلافِ مصلحتِ خویش عمل می کنم، از آن روست که من خودم نیستم . که این لگدها که دائم به بختِ خویش می زنم لگدهایی است که دارم به سایه ام می زنم. سایه ای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است.

                                                          بخشی ازهمنوایی شبانه ارکستر چوب ها با اندکی تصرف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همایون عزیز طبق معمول ارسال کامنت مقدور نیست .اینجا بخوان:

ناشناخته ماندن ماهیت این سفرِاجباری (مرگ)موجب شده همواره ترس و اضطرابی را به همراه داشته باشد که دستمایه ی نویسندگان و شاخه هایی دیگر از هنر از قبیل نقاشی و مجسمه سازی و به خصوص سینما و ... شده و عرصه را برای تخیل و افسانه و موهوم سرایی آنان باز گذاشته حتا مذاهب هم تصویری درست و شفاف ارائه نداده اند و به حدس و گمان رو آورده و از همان مکانیسم بشارت و اِنذار مدد جسته اند که برای وعده بهشت به درستکاران و دوزخ برای بدکاران. فارق از این بخش قضیه که انسان بنا به فطرت از مبهمات و ناشناخته ها هراس به دل  دارد اصل داستان بر سرِ لحاف ملاست!

از میان رفتن و نبودنِ هویت و (من)که به زعم هرکس کانون خلقت و مرکز صقل کائنات به نظر می رسد هراس به دل میاندازد چرا که هر آدمی گمان به این دارد که دردانه عالم است و نبودش ارکان جهان را کن فیکون میکند و در مجموع ترس از نبودن و از دست دادن است نه کجا بودن و چگونه بودنِ آنسوی دیوار. این حس مالکیت مفرط بقدری دامان وجود آدمی را گرفته که فراموش میکند در نهایت حتا صاحب جان خویش هم نمیتواند باشد چه رسد به مالکیت دیگر آدمیان و آنچه مایملک دنیایی خوانده میشود. توضیح اینکه این بحث ارتباطی به مقوله ی صیانت نفس و جان ندارد که آن بخش داستان یک فرایند و واکنش بیولوزیک است و این یکی بحثی  روانی و فکری و اعتقادی.

هفته قبل داشتم ویدیوی سربریدن 21 کارگر مصری توسط داعش را تماشا میکردم و خب طبیعی بود که تا یکی دوروز و حتا تا این لحظه ذهن را درگیر میکند این تصاویر شنیع و فجیع از سبوعیت آدمی که به جانوری شبیه است نه آدمی و به هیچ جانوری شبیه نیست که هیچ حیوانی چنین نمیکند و تنها و تنها شیه خودش است و بس؛ به این فکر میکردم که این براساس چه قاعده ای اتفاق میافتد؟ چرا این21 نفر؟چرا به این شکل؟چرا هیچ مانع و هیچ اهرم اجرایی در جهت مهار این توحش وجود ندارد؟چرا همه چیز به جهانی نادیده محول و موکول شده؟چرا ضمانت و اهرمی اجرایی و بازدارنده در مکانیسم همین دنیا تعبیه نشده؟ و هزاران چرای دیگر... که در هیچ کجای تاریخ نفرت انگیز و خونریز آدمی به آن پاسخی داده نشده است!

گیرم درتوحش سربریدنِ حسین و یارانش مصلحت و قاعده و قانونی مدنظر بوده که منجر به تداومِ این نهضت و تفکرِ آزادمنشی و آزاداندیشی در طول تاریخ شده و خاندانش به آن درجه از ظرفیت و ایمان و درک ودرایت رسیده بودند که در مقابل فجیع ترین و ناجوانمردانه ترین تصاویر از قتل عزیزانشان جمله ی" وما رایت الا جمیلا"به زبان بیاورند اما این قاعده شامل همه قربانیان و بازماندگانِ ددمنشی های آدم خواران میشود؟!

یاد بخشی از کتاب مرصادالعباد نجم الدین رازی افتادم که با توجه به مُسجع بودن نثر کتاب بخشی از آن را نقل به مضمون میکنم:

...حضرت باریتعالی اسرافیل را به سوی خاک فرستاد و او را فراخواند و خاک گفت من اسفل و ناسوتم مرا چکار به ملکوت؟!

پروردگار میکائیل را فرستاد و اینگونه شد. پس جبرئیل را فرستاد و خاک از سرِ پستی از رفتن به ملکوت امتناع کرد.

حضرت حق عزرائیل را فرستاد و فرمود اگر نیامد به زور بیاورش!در راهِ ملکوت مُشتی از خاک از میان دستان عزرائیل به پایین ریخت در میان مکه و طائف در عربستان! و خداوند همانجا قالب انسان را شکل داد...

فرشتگان و ملائک دیدند مدتی است خداوند به کارِ گل مشغول است و با آنان در میان نمیگذارد.به جهت کنجکاوی به سرکردگی ابلیس به سراغ کالبد بی جان آدمی آمدند و شیطان از سوراخ دهان انسان وارد شد و مدتی گذشت بیرون آمد . فرشتگان پرسیدند چه دیدی .گفت:هرآنچه در بیرون و در طبیعت میبینید از عناصر چهارگانه ی باد و آب و آتش و خاک همه در او اجماع شده از کوه ها و نهرها و گرما و سرما و هر آنچه در بیرون است در درون این موجود دیدم و همه سهل و آسان اِلا کوشکی و کاخی در بسته که هیچ منفذ و راهی نداشت (قلب-دل) و از آن هیچ نفهمیدم اما با آنچه مشهود است این موجود چنان فتنه ای در عالم به پا میکند که خود حضرت حق نیز از هدایتش درمی ماند پس به سوی باریتعالی رفتند و طرح موضوع کردند وخداوند فرمود من میدانم آنچه شما نمیدانید و چون ملائک اصرار ورزیدند نفخه ای الهی هزاران از فرشتگان را بسوخت...

 دوست من ظاهرا کسی نمیداند آنچه را او میداند و این چرخ خون ریز و این گل سرسبد خلقت میباست حالا حالاها به توحش خود ادامه دهد تا به وقتش بداند!!!

 

sanUF

چهارشنبه 6 اسفند 1393 - 5:34:41 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 13 اسفند 1393   2:13:20 PM

سلام خانم یلدا

http://2darajahzireshab.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 12 اسفند 1393   11:19:01 PM

بادرود :هرچقدر خوب باشي دنيا باتو خوب نيست

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 12 اسفند 1393   1:25:05 PM

دوست نازنین من خانم...

دراینکه هدف خداوند دعوت آدمی به یکتا پرستی بوده از ازل تا ابد و در این دعوت تفاوتی ایجاد نشده و تکاملی صورت نگرفته بحثی نیست (البته اصالت توحید و خدا پرستی امری واحد و کامل بوده و نیاز به تکمیل نداشته) اگر مراد شما این باشد بله تکاملی صورت نگرفته . حرف بنده در مورد تشریع این دعوت است و ابزار این فراخوان که در ادیان مختلف از ادیان شینتو و بودایی و برهمایی گرفته در شرق آسیا تا ادیان کهنِ هند و تا ارواحِ مردگان پرستی در آمریکای لاتین و آفریقا و بت پرستی و تااااااااا ادیان سامی یا ابراهیمی تقریبا از یک مکانیسم استفاده شده و با گذشت زمان روند تکاملی داشته از ارباب انواع در ادیانِ کهن رسید به چندگانه پرستی و سه گانه پرستی و دوگانه پرستی و در نهایت یگانه پرستی..

ببین دوست من گاهی یک جمله مثبت و اخلاقی توسط انسانی عالم و اندیشمند ذکر شده و سینه به سینه به انسانهای دیگر انتقال یافته و پذیرفته میشود اما خواستگاهش انسانیست و هاله ی تقدسی پیرامونش نیست که نقد ناپذیرش کند مشکل زمانی میاغازد که مدعی شویم منشاء یک جمله ذات احدیت است و لایتغیر و کاملا مقدس !

حالا عرض بنده این است که رد بسیاری از مفاهیم در کتب مقدس سه گانه به منشائی مشترک میرسد با تفاوت در ترجمان و پیرایه های اقلیمی و فرهنگی که ماجرا را گاه به لحاظ شکلی و گاه به لحاظ محتوایی تغییر میدهد

از سویی گاه داستانهایی که برای انتقال یک مفهوم انسانی و یا اخلاقی در نظر گرفته شده بقدری ساده انگارانه است که هیچ توجیهی جز تفهیم انسان هزاره های قبل با توجه به قدرت درکش در آن زمان را نمیتوان مستمسک قرار داد چرا که حتا با ابتدایی ترین دریافت های حوزه ی علوم تجربی امروز منافات دارد و خارج از قبول قوه تعقل و تفکر انسان امروز است . مانند همان داستان پیدایش که مثال زدید و...

این مطلب بسیار جای بحث دارد و مجال در این زیر نوشت ها کم .از طرفی عرصه ای بسیار حساس و چالش برانگیز است که قطعا واکنش های بسیاری در بر خواهد داشت. پس اجازه بدهید در فرصتی طی یک مطلب مستقل به این مقوله بپردازیم..

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 12 اسفند 1393   12:40:57 PM

مرسی خانم هستی.

اما ...اصالت؟! اصالتِ خوب؟! راستش خیلی قابل هضم نیست برام این واژه ها . این اصطلاحات شاید برگرده به جوامع عشیره ای و سنتی که مدتهاست تو تقابل و سایش مدرنیته با جامعه ی تقریبا سنتی ما به محاق نسیان سپرده شده. از طرفی گمان نبرم تلاش برای رسیدن و بودن به چیزی که نیستی و در آرزوی رسیدنش هستی منافاتی با اصالت داشته باشد.

اما اگر مقصود شما عدم تظاهر است و عزت نفس بر مبنای قبول و پذیرش خود همانگونه که هستیم و این با اصالتِ انسانی ما سازگارتر است ؛ بله حق با شماست.

به هرحال خرسندم که خواننده این صفحه اید و خوشحال از ابراز نظر شما و ممنون دوست من

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 11 اسفند 1393   4:03:18 PM

برای اینکه بت پرست نباشی ، کافی نیست که بت ها را شکسته باشی ، باید خوی بت پرستی را ترک گفته باشی.

نیچه

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 11 اسفند 1393   3:22:32 PM

... شاید وقتی دیگر دوست من

.......

......................

.....................................

.................

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 11 اسفند 1393   2:37:40 PM

خانم غزل مرسی که اینجا را می خوانی

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 11 اسفند 1393   2:29:40 PM

مطالب جدیدت را بعداز نوشتن کامنت قبل دیدم و خواندم.

به جِد و با یقین اعتقاد به این واقعیت دارم که این خیمه شب بازیِ سفاکانه ، تیم کارگردانی قدَری دارد که از مسائل تبلیغاتی و اصطلاحا مدیا و رسانه ای را برایشان پوشش میدهد تا موارد لجستیک و هندل کردن مسایل مالی از طریق بانک های پرایم دنیا . مگر مطبوعات از عملکرد بانکها و سیستمهای مالی بین المللی خبر دارند ؟مگر آن ژورنالیست مادر مرده از اطلاعات فوق سری ماهواره های جاسوسی و عملیات های فوق سری ناتو خبر دارد؟ آنچه مسلم است دیوار حاشا بلندایش بر کسی پوشیده نیست. تا بوده و بوده سرانِ مافیا جلو دوربین های تلویزیونی آوانگاردِ مبارزه با مواد مخدر بوده اند.(فیلم صد روز در پالرمو را به یاد بیاور) پرواضح است که این گربه رقصانی توسط چه کسانی و به چه منظوری راه اندازی شده است.

از آنجا که یکی از دلبستگی های این حقیر سینما و هنر هفتم است باز استناد میکنم به فیلم کنستانتین و نقش گابریل (جبرئیل) در داستان فیلم . این پیچیدگی های اساطیری که ردپای گسترده ای در متون مذهبی و اعتقادات نوع بشر دارند گاه چنان فصول مشترکی را به روی آدمی باز میکنند که علی میماند و این حوضِ خالی از آب و ماهی!

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 11 اسفند 1393   12:42:11 PM

عزیزِ دل برادر همایون:

گاهی در میان زیرنوشت ها جمله و یا مطلب و یا توضیحی قرار میدهم که البته از بدیهیات است و تو دوست فرهیخته قطعا مسلط و قائمِ به موضوع. اما از آنجا که خیلِ سرسری خوانان هم به این نوشته ها توجه نشان میدهند لاجرم ملزم به پاره ای توضیحات ، حال درون یا بیرون پرانتز میباشم تا خلط مبحث نشود و دوستان وخوانندگان پنهان که فقط ترجیح میدهند از طریق کارت و پیام ابراز عقیده و گاهی لطف و گاهی هم توهین و افترا بکنند از راه صواب خارج نشده و قیاس به دریافت شخصی ننمایند.

و دوست عزیز و ترسای من.

سرکار خانم...بنده عقیده ام در مورد ادیان سه گانه سامی یکی است که البته از یهودیت تا اسلام مسیر و روند تکاملی طی کرده اما خواستگاه روایات و داستانهای مصاحف سه گانه یکیست. صرف نظر از آموزه های اخلاقی و پندآموز مصادیق و قصه های مطروحه در هر سه کتاب اشاره به افرادی مشخص دارد که تفاوت در نوع دیدگاه  و خواستگاه فرهنگیِ هر دین به موضوعات ، شخصیت ها و کاراکترهای کاملا متفاوتی از افراد و تعابیر گوناگونی از حوادث ارائه میکند. به عنوان مثال : افسانه دجال و ظهور او در آخرالزمان که مستقیما در قرآن منعکس نشده ولی از همان آغاز در معتقدات اسلامی جایی اساسی داشته است، اقتباس آشکاری از رساله تسالونیکیان مسیحیان است که خود نیز اقتباس از داستان اساطیری پرومته یونانی است که یهودیان در زمان حکومت جانشین اسکندر در فلسطین با آن آشنا بودند و از این دست موارد مشترک بسیارند که ارائه مطالب در این صفحه ایجاد شبهه و سوتفاهم میکند برای برخی عزیزان متعصب پس به همین بسنده میکنم .

اینکه شما راه خویش را یافته اید از مسیری که فرمودید بسیار جای خرسندی و خوشحالیست. اما بسیاری از مطالب عقلی است و میبایست با دایره تعقل و فهم و ادراک و منطق و تاریخ و قوانین جهانی قابل جمع باشند والا میشود همان پذیرش کورکورانه و سینه به سینه ی هر مذهب و آئینی که نسلهاست بین جوامع انتقال می یابد. اما از لطف شما در مورد این حقیر نهایت سپاس و امتنان را دارم

آخرین مطالب


جان من است او


big bang


فانتزی بُعد یازدهم


its a mans


it takes



infinity


اولین قانون جهان


soridan


fantasy


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

661605 بازدید

129 بازدید امروز

284 بازدید دیروز

3520 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements