ازهمان موقع که با عقل نرسیده ام به آن ظاهر چرکش ذل می زدم و براندازش می کردم پیش خودم آدمهای دنیا را به دو گروه تقسیم کردم. گروه اول آدم کارتن خوابی مثل او که سر راه مدرسه در یک سه کنج پیاده رو با پتوهای نکبتی و آت آشغالهایش ور می رفت و بچه ها آزارش می دادند و گروه دوم را آدمهای تشکیل می دادند که ظاهری تمیز داشتند و شبها به جای پیاده روی سرد در خانه هایشان و در کنار زنهای داغشان زیر پتوهایی که بوی عطر می داد می خوابیدند. چند ماه بعد شهرداری جمعش کرد. واژه جمع کردن در موردش مصداق دارد چون مثل یک ناهنجاری شهری با او برخورد شد و مثل یک بلوک سیمانی یا یک سطل آشغال که سد معبر کرده او را پشت وانت انداختند و بردند و وسایلش ماند بی صاحب. هر چند کسی حتی گوشه چشمی هم به آن وسایل نمی انداخت و بخاطر بوی گندش آن قسمت پیاده رو را دور می زدند. روز بعدش رفتگرها بساطش را با دستکش داخل گاری آشغالها ریختند و بردند. آنجا دیگر خالی شده بود و جای خالی اش بدقواره تر از خود بدقواره اش به نظر می رسید.
مدتی بعد به لطف رفقای مدرسه، تقسیم بندی جدیدی برای خودم دست و پا کردم و مردم دنیا را به دوگروه جدید تقسیم کردم. گروه اول آنها که مهارت ایستاده شاشیدن را داشتند و گروه دوم آنها که طی پروسه ای سخت و زمانبر نشسته کارشان را می کردند. بعد همینطور با گذشت زمان تقسیم بندیهای زیادی در ذهنم شکل گرفت. مثلا آدمهایی که می دانستند زنها چگونه باردار می شوند و آدمهایی که هنوز در جهل رقت انگیزی فکر می کردند زنها با اوراد و جادو یا قرص و آمپول باردار می شوند.
اون آدمهایی که در خیابان به دخترها می گویند "جون" و دسته دوم آدمهایی که مثل گوسپندی بی آزار انگاری که برای پشم زنی به طویله می روند راهی مدرسه می شدند و با کرک و پرهای ریخته به خانه باز می گشتند. آدمهایی که خر خوانند و سوگلی استاد و اهل نیمکت جلو هستند و آدمهایی که در نیمکتهای آخر اسرار مگوی را با هم زمزمه می کنند و روی نیمکتها صور قبیحه می کشند و ایضا پشت درب مستراح. آدمهایی که شلوار جین و تی شرت و کتانی می پوشند و موها را آلمانی اصلاح می کنند و مردم به آنها می گویند سوسول یا پانک ویا رپی و آنهایی که شلوار پارچه ایی و پیراهن مردانه می پوشند و یک کیف غول پیکر را هر روز حمل می کنند. آدمهایی که در راه خانه مخفیانه سیگار چُسدود می کنند و برگ نارنج کنار خیابان را در دستهایشان له می کنند تا بو ندهد و لو نروند و آدمهایی که با دیدن سیگار خودشان را خیس می کنند. آدمهایی که کلاسهای کنکور تضمینی می روند و آدمهایی که فقط آزمون قلمچی را ثبت نام می کنند و همیشه خدا یا خواب می مانند و یا گُه می زنند به پاسخنامه. آدمهایی که دانشگاه خوب و رشته ی خوب قبول می شوند و آدمهایی که رشته های سرکاری در روستاهای آنطرف کشور قبول می شوند و دست آخر معتاد می شوند یا در راه رفت و آمد می میرند. آدمهایی که در دانشگاه سریع عاشق می شوند و زرتی حلقه می اندازند و یک روز عشقشان را یا از رو یا از زیرِ رفیقشان بیرون می کشند و یا مامورها می ریزند در خانه و سر از بازداشتگاه در می آورند و آدمهایی که یا کسی گیرشان نمی آید و یا سرشان به چیزهای دیگر گرم است. آدمهایی که مشروط می شوند و آدمهایی که بالاخره به هر جان کندنی شده فارغ. آدمهایی که سربازی می روند و جر می خورند و آدمهایی که معاف می شوند یا فرار می کنند. آدمهایی که ازدواج می کنند و آنها که نمی کنند... و خیلی تقسیم بندیهای فرعی و کوچک دیگر مثل آدمهایی که با دادن و غمزه و موس موس کردن آدمهایی بنام مثلا نویسنده یا فیلمسازیا بازیگر یا شاعر می شوند و استعدادهایی که همیشه گمنام باقی می مانند و تا آخر عمر بر پشت دروازه های ادبیات مشت می کوبند...
شاید همه ی ما در پاره های زندگی نکبتی مان چنین تقسیم بندیهایی انجام داده ایم حال آنکه تمام این تقسیمات لعنتی روزی دغدغه های ما شمرده می شدند و نمی شود گفت الزاما با افزایش سن دغدغه ها هم مهم می شوند. همه ی اینها را گفتم تا به جواب این سوال برسم که بهترین تقسیم بندی چیست؟ آیا همان دغدغه ی حال و روز است یا باید چیزی باشد که نمی دانیم؟ یا اصلا نباید تقسیم کرد آدمها را ؟
وقتی جهان از ریشه جهنم و آدم از ریشه عدم و سعی از ریشه ی یاس میآید،
وقتی که یک تفاوت ساده در حرف
"کفتار" را
به "کفتر"
تبدیل می کند،
باید به بی تفاوتی واژه ها و
واژه های بی طرفی مثل
"نان"
دل بست.
نان را از هر طرف بخوانی نان است!
درستش اینه که تو شرایط باز دارنده و سلیقه ای و بی در و پیکر امروزی که هر کسی بر اساس نفع خودش تعریف خاصی از این مباحث عرضه میکنه،کمی به کردار و رفتار انسانی بیاندیشیم و نیازی هم به اصطلاحات پیچیده و گمراه کننده نیست تا بگیم که علامه دهریم! اگه قرار باشه که همه بخونن و تفهیم بشن همین سادگی کافیه.
این چند روزه مامان تمام وقت به بیگاری گرفتتمان داریوش خان
الان هم یه گریز زدم .مطلب رو دیروز خوندم .با توضیحاتت موافقم این تفاوت و گوناگونی اجتناب ناپذیره اما من فکر میکنم علت پیشرفت و تکامل جامعه ی انسانی همین تفاوت هاست که اگر تابع یک الگوی مشخص رفتار میکردند پویایی از بین میرفت .
نوع انتخاب کلمات و صمیمیت واژه ها حس کاملا نزدیکی به اونچه هست در خواننده ایجاد میکنه.عالی
یاد بحث مشابهی که تو بلاگفا با حسام بینتون راه افتاد و تا دوهفته ادامه داشت افتادم . چرا حذفش کردی آخه
سلام و عرض ادب و ارادت خدمت دوست فهیم و ارزشمندم جناب آقای راستان
ممنون بابت زحمتی که واسه این صفحه متحمل میشید..
به جرعت میتونم بگم این وبلاگ از معدود وبلاگهاییست که نصایح و گفتارهای حکیمانه را در قالب داستان به ماها میرسونه.. خیلی خیلی سپاسگذارم
ارادتمند شما.. بهانه
و چه زیبا آدمیت از زبان سعدی شیرین سخن هم چنین بیان شده که :
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
راستی ؛
به خودمون بیائیم و قدری تامل کنیم که :
ما از کدام دسته آدم ها هستیم ؟!
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو میخواهى ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساختهام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست ،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم......
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است :
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفتانگیزترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
اگه کمی فکر کنیم می بینیم که نیازی به تقسیم بندی نیست. خداوند همه انسانها رو یکسان آفرید با یه لوح سفید و یه روح لطیف. خود این ادم لعنتیه که خودشو زیر سوا میبره. اگه یه خورده بخواد فکر کنه که انسان باشه نیازی به هیچ چیز دیگه ای نیست. فقط انسان باشه، انسان! مهم نیست که بخواد بالا شهر باشه یا پایین شهر و یا سیگار بکشه و یا نکشه هرچیری میخواد باشه فقط انسان باشه. وجه تمایز با حیوان یادش نره. همین . کار سختی نیست. خیلی ها میتونن امتحان کنن، هرجای دنیا و تو هر حالتی که باشن. همین!
651152 بازدید
302 بازدید امروز
249 بازدید دیروز
1078 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian