استحاله

افسانه ماه و پلنگ رو شنیدید ؟ من یه پلنگ بنفشم که چهار تا بال کوچیک دارم... احتمالا تو فرایند تکامل داروین، اونقدر کوچیک شدن که دیگه به درد پرواز نمی خورن و فقط خال های ریزِ قرمزشون، ظاهرم رو اسطوره ای تر می کنه! من یه پلنگ بنفشم که هر شب بعد از این که عرق سیب می خورم، سیزده بار دور آتیش می رقصم ، می چرخم... تا همه کلاغ هایی که شعر های فرانسوی بلدن، بالای آتیش بچرخن... من یه پلنگ بنفشم که هر وقت سماع می کنم کوه های لرستان رو می بینم... من یه پلنگ بنفشم که از وقتی میرزا بناپارت با اون مو های فرفریش رو دیدم، پنجه ها و چشم هام طلایی شده... من یه پلنگ بنفشم که هه هیی هیییی دلم واسه ماه تنگ می شه...میدونم آخرش از رو این صخره ها خودمو پرت میکنم تو دریاچه به هوای عکس ماه...

شنبه 19 بهمن 1392 - 12:59:38 AM

عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

نظر ها

daruosh

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 19 بهمن 1392 4:23:48 PM

خانم نیکی سپاس از مطلب انتخابی شما

خانم بهانه ممنون از لطف همیشگی شما

دوست گرامی و عزیزم همایون

خیرمقدم. راستش این سایت بدون حضورت ابدا لطفی نداشت . خوشحالم که هستی و خوشحالتر اگر باشی. ممنون از مطلب زیبایی که عنوان کردی اگرچه مربوط به پست عادت میکنیم ...همیشه بود اما بسیار جامع و کامل تو قالب اون واقعه ی تاریخی شوروی مطرح شد. دقیقا همینه . شکستن و فرو ریختن تابوها و دیوارهای ذهنی به مراتب دشوارتر و طولانی تر از دیوارهایی چون دیوار برلین یا دیوار چین و امثالهم هست . جهل و تعصب تنها مصالح اینگونه دیوارهای خودساخته و گاه دگر ساخته ی ذهنی نقوذ ناپذیر ترین مصالح ممکنه هستند که فرو ریختنشون گاه به قیمت ریختن خون هزارها انسان تموم میشه.

واقعا خوشحالم کردی با برگشتت رفیق

bahane