×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more
× im only responsible for what i say not for what you understand
×

آدرس وبلاگ من

cardinal.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/cardinal2

Access to the friends list is not allowed for anyone
× Access to this person's groups list is not allowed for anybody

فقط... اندکی زنانه

درک کردن این موضوع که آدم ها در داشتن رابطه با شما مختارند  شاید سخت باشد. . شاید سخت باشد متوجه شدن و درک کردن اینکه شما فقط برای خودتان میتوانید تصمیم بگیرید نه برای دیگران . شاید سخت باشد باور کردن این موضوع که هرانسانی منافع خودش را دارد و این منافع با منافع ما ممکن است حتی درتضاد باشد. و هر انسان حق دارد که منافع خودش را در نظر بگیرد
اینها حقیقت است و به همین دلیل میگویند حقیقت تلخ است
یک آدم خودخواه جهان را فقط از بُعد منافع خودش میبیند و به دیگران حق نمیدهد که منافع خودشان را داشته باشند یعنی درک نمیکند منافع دیگران ممکن است با منافع خودش در تضاد باشد. به همین دلیل با سخت ترین عکس المعل ها وشکست ها روبرو میشود. با بی احترامیِ ترک شدن  مواجه میشود.
برای خودش نقش قربانی را انتخاب میکند و دیگران دیو میشوند . زامبی و دراکولا میشوند اما در واقع دراکولای داستان همان آدمی بوده که خودش را قربانی میداند.
این یک مقدمه بود واحتمالا متن پیچیده ای بود! بهتر است داستان را بگویم
البته قبلا داستان را نوشتم ولی هرچه میگذرد ذهنم با این داستان بیشتر درگیر میشود !
دختر خانمی با آقایی آشنا میشود که میداند آقا تنها نیست. زنی در زندگیش است. با این زن اگر قرار داد محضری یا عقد نامه هم داشته باشد که بد تر! زنِ زندگی آقا دست و پایش بسته است (تضاد منافع) . دوستی پیش میرود و دختر خانم با همه تحصیلات و ثروت و مکنت، دلش میخواهد آقا از اموالش باشد! در حالی که مرد اینقدر ساده و راحت آدرس خانه و زندگی و شماره تلفن هایش را در اختیار دختر گذاشته ! قاعدتا این اولین زنگ خطر برای دختر باید باشد(احساس تملک روشن بینی را سد میکند).  اگرمرد هدف پنهانی داشت هرگز شماره تلفن همراه زنش را به خانم نمیداد. آدرس خانه را پنهان میکرد و سعی در پنهان کردن همه چیز داشت. اینجا مرد به دختر اعتماد نکرده (تضاد منافع) بلکه (مرد) فکر میکند چیزی پنهانیِ ندارد وبه عبارتی خواستار یک رابطه دونفره خصوصی با دختر نیست
دختر به تنهایی در احساساتِ خودش جلو میرود. از تلفن جواب ندادن ها حرصش میگیرد کم محلی ها، دیت ندادن ها به التماسش می اندازد آن زن دیگر را، "زن زندگی مرد را" دشمن میپندارد .اما زن، دشمنی با دختر نکرده. ( تضاد منافع)دختر میشود آماج احساسات منفی

در این مورد که دختر، مرد را برای دیت گرفتن تهدید هم کرده که اگر دیت ندی همه چیز ( که محتویات خود ساخته ذهن دختر بوده) را لو میدهد. اما مقصود دختر آشکار شدنش بوده چه مرد دیت میداده وچه نمیداده دختر تصمیم خودش را به آزار زن دیگر ماجرا گرفته بوده.  تلفن میزند به زن و میگوید که پاتو از زندگی من کنار بکش ! تو برو چون من میخوام بیام! با خودش فکر میکند که من با محبت، با زبان، با نوازش مرد را میتوانم به سمت خودم متمایل کنم واز پسش بر میام. در عرفِ معمول اینجا خیانت نامیده میشود و سمت فلش به سوی همسر مرد گرفته میشود! جامعه او را مقصر میداند حتما چیزی کم گذاشته ویکی بهتر جاش را گرفته است!
بعد دختر جوری سناریو را میچیند که زن را ببیند و به اصطلاح زن مچ آنها را بگیرد و موفق هم میشود . کمین مینشیند. زن را میبیند اما!! در وضعیتی که از دفتر کار مرد با کتک پرت شده بیرون .  یک آدم آرام دست رویش بلند کرده. با زن حرف میزند وقتی مرد فریاد کشان در خیابان ازش گم شدن را میخواهد. روابطش با مرد آشکار میشود وقتی مرد در "حضور زن زندگیش هرزه خطابش میکند." و دختر در مواجهه با این رفتار زشت و قبیحِ مرد سکوت میکند جلو زن به قربان صدقه رفتن و گفتن حالا عیبِ، حالا تو عصبانی نشو ادامه میدهد! این موجود طفیلی در نقش قربانی هم خودش را میبیند. واقعا حق تو دختر تحصیل کرده این است؟! شنیدن توهین و قرار گرفتن در مقابل خشونت! اینجاست که "چه کرده تا مورد خشونت قرارگرفته" معنی میدهد. هرچند بازهم کسی حق ندارد مورد بی احترامی و خشونت قرارش دهد.
ظاهر داستان همان الگوی قدیمی است، دخترقربانی بلهوسی مرد شده. اما خودش مقصر است. دختر میخواهد تکلیف خودش را روشن کند مرد باید با او ازدواج کند. چون به نظرش شرایطش بهتر از زن اصلی داستان است. خودش را از بقیه بهتر میبیند
به زن میگوید خیالت راحت شد کار خودت را کردی؟؟!! جالبترین قسمت داستان همین جاست. فرا فکنی! در این داستان دختر دوست دارد جای دونفر دیگر تصمیم بگیرد. بعد ها دوستان مرد را واسطه میکند تا زندگی مرد را بیشتر به هم بریزند و امکانات آشتی و ارتباط دوباره را فراهم کنند.
مردم هم هیچ وقت تمام ماجرا را نمیدانند. همه راوی داستانِ خودشان، به همان سبکی که دلشان میخواهد هستند
دختر دانسته موجب تلخ شدن زندگی دونفر شده. موجب پاشیدن تخمِ شک؛ واین کار "کارما" دارد. در زبان دختر "کارما" گناه نامیده میشود
این دختر نماز میخواند به حج میرود مناسک دینی را هم انجام میدهد. اما انسان سالمی نیست لابد در پس زمینه ذهنش این است که هر مردی میتواند چهار زن بگیرد! خلاف شرعش نیست.بعد چون از همه بهتر است دیگران را کنار میزند
اما این همه آسیبی که وارد کرده به خاطر یک سو نگری خودش چه میشود؟
این جور رفتارها یک بیماری است. اینکه دوست داشته باشی صاحب تمام چیزهایی شوی که دیگران دارند، بیماری است!
بچه تر که هستی عین عروسک دختر خاله ات را میخواهی. اگر عروسکی هم برات بگیرند چون لباسش فرق میکند راضی نمی شوی مال او رامیخواهی

                                                                                                                                 بزرگتر که میشوی موفقیت های دیگران اذیتت میکنند. موفقیت های خودت به نظرت نمیاید راضی نمیشوی مال دیگران را میخواهی. حسادت میکنی و در تمام این مرحله ها خودت را فرسوده میکنی . قربانی میشوی سرت به سنگ میخورد مرتب با شکست روبرو میشوی . دنیا میخورد پس کله ات. برق سه فاز از سرت میپرد. اینجاست که نقش دکتر های روانشناس در جامعه روشن میشود . کسی که بتواند راهکارهای مناسب برای فرو کش کردن این احساسات بهت نشان دهد قبل از آسیب رساندنت به دیگران و از رنجت بکاهد. تو به جامعه آسیب میزنی.
در این مورد زنِ ماجرا به محل زندگی دختر میرود وآنچه آنها با آن زندگی میکنند را خدشه دار میکند. حرمتشان میریزد آبرویشان میرود. جلوی دروهمسایه آنها مردم مومن و نماز خوانی هستند که معصومند واز گناه و اشتباه های این چنینی و هرزگی کردن ها به دور! مسلما هرزگی همین است این هرزگی از تن فروشی بدتر است. این از بی اخلاقی زشت تر است.
زن با مدرک  و عکس میرود درِ خانه ی دختر. هوشیاری میکند وبه فضول ترین عضو ساختمان یعنی سرایدارمتوسل به تماس میشود وبه استناد عکس داستان را میگوید. داستانی درباره دختر و مادرش که به زودی همه اهالی محل زندگیشان از آن با خبر میشوند. قاعدتا زن نباید ساکت میماند. زن میگوید فکر کردم این (دختره) با دیگران هم همین کاررا میکند و یک جا باید بفهمد تا تکرار نکند. نخواستم با خودش یا خانواده اش صحبت کنم باید آبرویش میرفت و درس میگرفت. با سرایدار در میان گذاشتم تا بفهمد همه پدر ومادر آدم نیستند که از خطای آدم چشم بپوشند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گاهی انسان به شرف روسپی ها ایمان میاورد.
در مورد اشتباهات مردِ داستان که مقصر اصلی (شاید) اوست نخواستم اشاره کنم. روی زنانه داستان را فقط تصویر کردم


کمی تامل کنید نه قضاوت!

سه شنبه 28 مهر 1394 - 12:01:55 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 10 آبان 1394   4:26:04 PM

 با درود و عرض ارادت به دوست گرامیم ،موضوع جالب و به روزی را تدوین نمودید ، هر کسی از ذن/ظن؟ خود شد یار من مصداق عینی دارد! یا وقتی جیک حیک مستونت بود فکر زمستونت بود؟!!؟

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 8 آبان 1394   5:29:53 PM

مهسای عزیز

لطف شما دوست گرانقدر مایه افتخار است

دو نکنه ی قابل توضیح اینکه بارها و به هزارو یک دلیل خواسته ام  این صفحه را ببندم اما پیشنهاد دوستی مبنی بر اینکه این بلاگ بواسطه عُمر و تعدد مطالبش سورس و منبعی برای برخی حتا خارج از این سایت بوده و بهتر اینکه بماند ،موجب این شد که گهگاهی مطلبی را به اشتراک بگذارم و مورد تفقد و توجه برخی عزیزان قرار بگیرد

نکته دوم بی ربط به مطلب اول نیست و آن اینکه زمانی در این سایت رسم بر این بود که با تعدادی از دوستان(که همگی از اینجا کوچیده اند) مطالب یکدیگر را به چالش کشیده و توضیح بخواهیم و برسر یک پست گاهی مدتها بحث کنیم و این خود باعث صیقل خوردن و بهتر شدنِ مطالب و موضوعات میشد که متاسفانه مدت هاست که این رسم و آن جمع از این سایت رخت بربسته و این خود شاید مهم ترین دلیل برای ننوشتن یا کمتر توشتن و اصلا بستنِ این صفحه را اقامه میکتد

به هر حال هرکجا که نیاز به توضیح یاشد تمام قد برای پاسخ گویی آماده ام و چالش انگیزه ی بیشتری برایم ایجاد میکند.

در هرصورت خوشنودم که مطلب دندان گیری در این صفحه پیدا میکنی دوست من.

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 5 آبان 1394   12:36:01 PM

کاش می شد هیچ وقت بزرگ نمی شدیم مریمی

...هیچوقت

http://maryam2012.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 آبان 1394   1:46:31 PM

آری بزرگتر که می شوی

موفقیت دیگران راتاب نداری

حسود می شوی

عبوس می شوی

چون پیشترها گمان می بردی بزرگ که شدم بدست می آورم

اما حالا که دیگر بزرگی و قرار نیست بزرگتر شوی

حسود می شوی,تاب نمب آوری, ویران می شوی و گاهی ویران می کنی

کاش می شد همیشه بزرگ شویم

آخرین مطالب


جان من است او


big bang


فانتزی بُعد یازدهم


its a mans


it takes



infinity


اولین قانون جهان


soridan


fantasy


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

661606 بازدید

130 بازدید امروز

284 بازدید دیروز

3521 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements