اَقدس گوشه های چادر گل گلی و کهنه اش رو پشت کمرش گره زد و رو به پنجره اتاق مظفرخان شروع کرد به لُغز خوندن:
- خدا از سرت نگذره مرتیکه ی کچلِ دَله هیز. قرمصاق میبینه محلِ سگ بهش نمیذارم نشسته اونچه لایق ایل و تبارشه به من گفته . آخه دَیوث بعد از نَود ونُه بوق قبل تو کجا دیگه تنِ منو دیدی که پستونام آویزونه؟ خدا با شمرذی الجوشن محشورت کنه مرد...
کبری ، دختر اصغر آقا با زیبایی خارج از توصیفش و اون حالت معصومانه با چشمهای سیاهش جلو درِ اتاقشون ایستاده و به این قشقرق صبحگاهی خیره شده . این موجود اصلا انگار که از جنس این خونه و این آدما نیست .هیچوقت کسی نتونست مجبورش کنه بجز اون پانچوی رنگُ رو رفته پدربزرگ سرهنگش چیزی تنش کنه .تقی سقّا میگفت از بچه گی همینطور رام نشدنی بود. هروقت میدیدمش یه سوال تو اون چشمهای سیاهش دودو میزد . "چرا اینجایی؟! "
اولین بار نبود اقدس خانم رو این ریختی می دیدم . برخلاف عامی بودنش زن معقول و مودبی بنظر میرسید اما اون روز داستانِ دیگه ای بود .موقعی که تو تشت مسی رخت ها رو چنگ میزد النگوهایی که دوتا دستش رو از مچ تا آرنج پر کرده بود تو کف صابون میزد و لذتی بی پایان وجودش رو پر میکرد بنظر میرسید ماحصل زندگیش تو همین النگوها خلاصه میشه.اغلب بعدازظهرها تو حیاط زیر سایه ی ناروَن مینشست و با قصه های کوچه و بازار که ازخانوم والده ی شوهر سومش یاد گرفته بود همسایه ها رو سرگرم میکرد. تقی سَقّا میگفت اموراتش رو با رختشویی یا صیغه شدن میگذرونه.
پنج دری اتاق من روبروی اتاق اقدس باز میشد. اولین روزی که با شاگرد مستغلاتی پا به این خونه گذاشتم هنوز سرم از بوی شاش که از مستراحِ جلو در ورودی تا انتهای دالون منتهی به حیاط رو پر میکرد گیج بود که جلوم سبز شد با دیدن من نیشش تا بنا گوش باز شد.همون اوایل بود بابت حمایت من از اقدس خانم تو ماجرای گیس و گیس کشی که با سکینه بَگم داشت سرِسهمیه آبِ شاهی که تقی سفّا با گاری میاوورد تو محل همه همسایه ها رو متوجه خودم کردم. خیلی بد شد. حتی بی بی بلقیس هم که همیشه عزادار پسرِ جوون مرگش بود و هروقت میدیدمش آیه الکرسی میخوند و به سمتم فوت میکرد جواب سلامم رو نمیداد .بعد از اون غائله معقول میرفتم و می اومدم که باز همسایه ها دهن به لیچارگویی باز نکنن. هشت تا اتاق طبقه ی پایین به اضافه طویله که تقی سقّا شبها گاری و خرش رو می بنده پراز مستاجر هستن .طبقه بالا به غیر از اتاق من که کنار راه پله ی منتهی به خرپشته اس پنج اتاق دیگه داره .یکی رو مظفر کچل میشینه یکی رو اقدس . یکی از اتاقها که از همه بزرگترِ، لونه ی یه پیرمرد کور و گداست با شیش تا بچه شپشو و زنش . بچه هاش همگی از مرض تراخم تو آستانه ی کور شدن هستن . تقی سقا میگفت این بابا تا قبل از کور شدنش چاووشی خون بوده واسه کاروان زُوار عتبات. بعدش یه چند سالی پرده خونی کرده .از داستان رستم و سهراب تا کشتاراَشقیا و عبیدالله بدست مختار سقفی. یه اتاق هم دست بهزاد تنها دوست من تو این دارالمجانینه که مدتهاس درِ اتاقش رو بسته و گهگاهی واسه سر زدن به من میاد اینجا.
ازچند روزقبل یه جَوون کم سال که بیشتر به مُخَنّس ها شبیهِ علیرغم اینکه اولش دماغش رو گرفته بود و با اطوار میگفت اینجا سگدونیه ،اتاق سمت راست اقدس رو که تنها اتاق خالی بود اجاره کرد . همون روز اول رفته بود پیش تقی سقّا زبون به بدگویی از من باز کرده بود که این بابا فُکل کراواتیه اصلا اداراتی چی نیست و گمونم با این اقدس سروسرّی داره! که تقی هم پوزه اش رو بسته بود که حالا کی گفته که این بابا مستخدم دولته ؟ ما که مدتهاس میشناسیمش تا حالا کسی همچین حرفی از زبونش نشنیده! بعدشم این وصله ها بهش نمیچسبه . مظفر کچل خیلی زور زد بچسبوندش به اقدس آخرش خودش رسوا شد که زیرجُلکی بعد از اون یک هفته صیغه ، گهگاه شبهای جمعه نوک پا میخزه تو اتاق اقدس!
فریاد مظفر که نصف صورتش کف صابون بود و نصف تراشیده از تو پنج دری اتاقش بلند شد :
- زنیکه ی سلیطه چی میگی سرِ صبحی محله رو گذاشتی رو سرت؟ عجب گرفتاری شدیم از دست این ضعیفه . تا یه ژیگولو تو این طویله پیدا میشه و یه پشت چشم براش نازک میکنه این پتیاره مثه سگِ هار پاچه ی منو میگیره. بابا ایها الناس من اصلا از دیدنِ صورت این پیرماده سگ حالم بد میشه .به کی بگم ؟ اقدس که حالا مظفر دست گذاشته بود جایی که نباید میذاشت .مثل یه بشکه ی باروت منفجر شد .یه شیشکی غلیظ به ریش مظفربست :
- چاییدی عمو، من کبره های پام رو هم نمیدم سنگ پا بکشی .تنم مثه هلوی پوست کنده میمونه. مگه من چند سالمه پفیوز؟ مرتیکه پیغوم پَسغوم میفرسته که وقتی این بچّه مُزّلف میاد خونه جلو دستُ بالش نچرخ ! آخه به تو چه اَلدنگ ؟ مگه شوهرمی؟ چهارسال قبل یک هفته صیغه ات بودم تموم شد رفت . تازه اشَ ام من گفتم پسره دست تنهاس گهگاهی واسش یه استکان چایی میبرم . خدا رو خوش نمیاد خب دَسّ تنهاس ...
چشمش به من میفته که از لای لنگه چوبی پنج دری دارم به این نمایش نگاه میکنم .
- میدونم آق مهندس .میدونم .تقی سقّا گفت پسره هنو نرسیده پشت سر شوما هم صفحه گذاشته. طلا که پاکه چه منتش به خاکه؟ ما که شوما رو خعلی وخته میشناسیم .گاسم یه دلخوری چیزی از قبل با شوما داره این جوونک... ها ؟
- به بقعه ی سید علاالدین منم واسه خجالت دادنش براش چایی بردم...بَلکم از رو بره تو روی شوما ...
حالا دیگه همسایه ها متوجه این داستان تکراری شده و هر کدوم خزیدن تو سوراخ خودشون. مظفر هم که از روز اول چشم دیدن منو نداشت یه نیم نگاه سمت من کرد رفت تو و لنگه ی پنج دری رو کوبید به هم.
یاد نگاه های کبری میفتم . "چرا اینجایی؟!".
مدتیه به مستغلاتی سرکوچه سپردم واسه یه جای دیگه .یه خونه ی دیگه .
مطمئنم تو یکی دوهفته آینده اسباب کشی میکنم اما تا اون وقت ازکار که میام از اتاقم بیرون نمیرم مگر به قصد اون مستراحِ بو گندو که بوی تیزابِ شاش تا ...
.
.
دمِ غروب کبری رو میبینم که وسط حیاط ایستاده و نوری از آسمون اطرافش رو گرفته . آروم آروم محو میشه و از این خونه واسه همیشه میره*.
خدا کنه قبل از رفتنم بهزاد رو ببینم وگرنه باید آدرس جدیدم رو از لای لنگه در اتاقش بندازم تو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن 1: * برداشت از صدسال تنهایی گابریل گارسیا مارکز
پ .ن2: برای آخرین بار در این صفحه یاد میکنم از دوستان نازنینی که در این درب خانه افتخار آشنایی ایشان را داشتم و اکنون مدتهاست که از حالشان بی خبرم.
بانوان : آوا . سکوت . رها . راضیه . نیلوفر . مریم . مری. مریناز . زینب . عسل بانو. باران. هیلدا. نرجس . نیکی . آیلا .و...
آقایان : ایرج خان . پوریا .منصور . مسعود . حسین . مهران . راستگو . بهنام . رضا . حمید . فریاد. علیرضا و... و البته همایون عزیز که گهگاه افتخار دیدارش نصیبم میشود. نام نبردن هر کدام از عزیزان را بحساب ضعف حافظه بگذارید.
همگی شما با همه تفاوتها و اختلاف نظراتتان دوست داشتنی و قابل احترامید
بعد از مدتها یه چیز بدر بخور پیدا شد واسه خوندن توی این سایت که با
رفتن دوباره شما باز چیز با ارزش زیادی باقی نمی مونه..
جناب داریوش هر طور که راحتید ولی هر جایی که چیزی بنویسید یک سری آدم مزخرف گو هستن که اون هم نمونه ای از مردم رو به زوال خودمون هستن که هر جایی توی این سرزمین نمونه هاش دیده می شه.
651346 بازدید
143 بازدید امروز
353 بازدید دیروز
1218 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian