×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more
× im only responsible for what i say not for what you understand
×

آدرس وبلاگ من

cardinal.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/cardinal2

Access to the friends list is not allowed for anyone
× Access to this person's groups list is not allowed for anybody

والعصر

در انزوای شب کسی از دور صدا زد :

والعصر. اِن الانسان لفی خُسر.

و قسم به زمان، که انسان ها در زیان اند. و من گفتم قسم به ماهی های قرمزِ تنگ لب طاقچه ی اتاق بی بی و قسم به قلم های خوش نویسیِ آقا جان و خنده هایش به وقتِ آب بازی ما پای همان حوض قدیمی و قسم به چادر نمازِ بی بی که تا آن را سر می کرد، دنیای بزرگ مان همان زیر چادر سفیدِ خوش عطر بی بی می شد و قسم به تمامی والعصر ها که من در زمان گم شده ام. و قسم به این زمان، که من دلم تنگِ آن زمان شده است. آقا جان، به انگشتری عقیق ات قسم که دنیا رنگ آبی فیروزه ای ش را گم کرده است. بی بی بانو به همین قوطی کنسروهای آش رشته و قورمه سبزی و... قسم که دنیا بوی آش نذری های ات را کم دارد.

و کسی از قرن ها پیش صدا زد والعصر. و من می گویم قسم به رخوتِ خیابان های این شهر، و قسم به میدان ولیعصر و به دخترکی که کنار پیاده رویِ سردش مشق می نوشت و قسم به نگاهش که کابوس شب هایم شده و قسم به آن روسپیِ گرسنه ی نبش میدان و قسم به مردِ وامانده برای پول داروی کودکش و قسم به والعصرها و به ولیعصرها که من در زمان گم شده ام. و قسم به فرهاد که از پشت پیانو اش خواند : زمان در من خواهد مُرد و من بر زمان خواهم خفت...

و از آسمان ندا آمد قسم به زمان و من به زمین نگاه کردم. به زمین قسم، به همین زمینی که قبرستان امامزاده علاالدین حسین اش را رو در روی خیابان پنجم نیویورک گذاشتم، قسم که من در زمین گم شده ام. من در زمان گم شده ام. من در زمین گم شده ام. و کسی در سیاهی مطلق زمان و در برهوت بی انتهای زمین سرش را به زیر انداخته و راه می رود. راه می رود و در سرش غوغایی ست از والعصرها، ماهی گُلی ها، انگشتری عقیق، بوی عِطر نذری، قوطی کنسرو، چشمان دخترک میدان ولیعصر، رنگ و لعاب وارفته ی صورت روسپی و دستان نگران مرد و پدربزرگ می خندد، فرهاد می خواند من دلم سخت گرفته ست از این میهمان خانه ی مهمان کُشِ . روزش تاریک، کسی از نیویورک اف- ورد هایش را مرور می کند، احمد شاملو از امامزاده علاالدین حسین می خواند دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوست ات دارم، و باز هم والعصر و تنهایی انسان ها، والعصر و لفی خُسر ها، والعصر و ولیعصر ها...

پنجشنبه 16 آبان 1392 - 3:36:35 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://maryam2012.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 16 آبان 1392   11:05:32 AM

آخرین مطالب


جان من است او


big bang


فانتزی بُعد یازدهم


its a mans


it takes



infinity


اولین قانون جهان


soridan


fantasy


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

659135 بازدید

195 بازدید امروز

406 بازدید دیروز

4787 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements