تمام این شعر که سه واژه اش را هنوز بیشتر نسروده ام ، قبل از این نسروده ام، می خواهد بگوید که:
هوا برای زندگی کافی نیست... و نور نیز لازم...
و این می رساند که اگر رسانا باشد شعر، آنکه می سراید می تواند مرده باشد و می تواند کور...
و این می رساند، که آنکه می رساند، عاشق است، که کور می تواند باشد و مرده...
پس هوا را از او بگیر، خنده ات را نه
پس هوا را از او بگیر، گریه ات را نه
که موی گندیده ی به چشم نا مده ات هم، مازاد مصرف من است...
من همان هشتاد برگ برجسته ی یک خطم، و تو زیبا نفس نا سلامتّ منی
اصلا تو خورشیدی... از این شعر تکراری تر هم ممکن است؟!
اصلا تو شراره ای... نه! همان خورشیدی که پشت ابر نمانده ای و نمی مانی و نخواهی ماند و نمانی خواه...
سی ها سال می گذرد که بتوانم تشدید بر سلامتم بگذارم اگر تو بخواهی...
و تو..آآآآآی تو! نا سلامت کرده مرا و سلامت می کنم من...
هوا را از من بگیر، خنده ات را نه
هوا را، فضا را ، از من بگیر...غذا را و فضا و قضا را از من بگیر... حض ها را از من بگیر...خنده ات را نه!
نور را از من بگیر، شعله ات را نه...
وفا را از من بگیر، گریه ات را نه...
حالا لختم و پختم از دستت دیگر...مرده ام فکر کنم...
...اما ، خنده ات را نه...
بعید است زنده باشم، مرده ام...
سعید است دستی که پاره می کند گرده ام...
سعید است..امامی است...سعید امامی است!! من قتل های اخیر زنجیره ای تو ام...!
من هم جیره ای تو ، که جیره را، شیره را از من بگیر...باغ پر خنده ات را نه...
کشته اند مرا لبانت و دندانانت ، همه ی آن رسته ها بر جانت، که... خنده ات را نه!
کشته اندم و جسدم در جایی پنهان است...
توئی که می شناسمت، ای آینه بردار...ای سردار آینه ...ای نظر می کنی بر آینه... چون نظر کردی بر آینه،جسدم بر تو پنهان است...لاله روئیده است بر کفنم...
کشته اندم و زیر لاله ی گوشت انداخته اند... لاله ی گوشت ، همان هاله ی لاله ی گوشت که ابتدا آغاز تمام جهان بود...
جهان را از من بگیر...امان را، خزان را، بادِ وزان را...
ای بادِ وزنده از برج، پرتابم کن که بیفتد این شاعر ِتمام ِاین شعر ها را سروده
که بیفتد مرد مرده ی زیر لاله بوده..
سی ها سال، چهل ها سال می گذرد ، که آن زیر پنهان است این شاعر
هوا را از او بگیر... هوای وزنده... بادِ وزنده را از من، که خودمم هم او، که شعرِ تکراری می سرایم...
من کلیشه ام، هشتاد برگ ِ برجسته ی یک خط ، دو خط و ده ها خط هم که بسرایم، آزاد نمی شود عشقم...
عشق یعنی مغز بیست هزار تخمه ی آفتابگردان را میان قوطی کبریت ریختن...
عشق یعنی از یکدگر آویختن، وقتی تمام جهان در راه است و... وِل است ... رهاست...
رها را از من بگیر، خنده ات را نه
خطا را از من بگیر، گریه ات را نه
زو
وفا را، صفا را، نگارا...نه
زو
نگارا، نگارا، نه..
زو
آرا، نه، زو
آرا ،زو
آرا ،زو
تمام این شعر قبل از آنکه بسرایمش می خواست همین را بگوید...
بانو سکوت...ممنون از حضورتون.....نظرات دلگرم کننده و مثبتتون......دوستان عزیزی که با این متن ارتباط برقرار کرده و مورد لطف یا نقد قرار دادند کلید این حجره خدمتشون هست هر زمان اراده کنند این مطلب قابل دسترسیه.....اما طبق معمول از اساس به ذائقه بعضی دوستان اصلا خوش نیومده و با کارت بنده رو مورد نوازش قرار دادند.....به هر حال هر کس انتخاب و نظری داره اما ایکاش این دوستان هم نطراتشون رو تو همین صفحه ابراز میکردن.....تا باقی عزیزان هم استفاده کنند.
حاجی میگم و این ته اش و اشتباه نوشتین. زو نه زود.شعر عاشقانه ی نامجو را خراب نکین.از لحاظ فرهنگی کار مناسبی نیس
سلام
زیباست ودلنشین وجالب بود من تا حالا این سبک رو کمتر خونده بودم
البته شرمنده چند وقت هم هست که سر نزدم دیدم که مطالب جالبی گذاشتید
پاینده وپیروز باشید
نه بزارین باشه . مردم خسته شدن از این همه مسایل سیاسی و اجتماعی و ...بیان اینجاا این و بخونن شاد بشوند یه کم از فکر و بدهکاری و قبض و چک و ...بیان بیرون. بلاخره شاد کردن مردم هم خیلی خوبه
حالا دیگه همه را با یه چوب میرونین؟؟؟ باشه...دستتون درد نکنه
شما سرورین.....شوخی میکردم...حمل بر بی احترامی نذارین. شما استاد مایین...
بله حق کاملا با شماست.....بنده اساسا وارد کل کل اونم تو این زمینه با خانوما نمیشم......گذاشتیم بروبچ بخونن همینجوری ....دور همی......آخرش اینه که یک هفته گذشته از آخرین گیس و گیس کشی با یکی از خانومای طناز و روشنفکر....طرف هنوز داره سنگ میندازه.واسه ما.....دستور میفرمایید پاکش کنم....اصلا منهدمش کنم.....حله؟؟؟.....
به هر حال این بابایی که این شعر و گفته هر چی که بوده من و شما که خبر نداریم تو دلش چی بوده که من بگم عشق بوده شما بگی یه چی دیگه بوده. من جدی بگیرم یا نگیرم مهم نیس. مهم همونه که شاعره شعرش اومده این شعر و گفته و خوشحالم بوده از شعرش و یهو از آسمون باریده تو وب شما. همین دیگه
ببخشیداااااااااااااالبته
استاد ایرج مثل همیشه با لطف بی پایان به من آموختید.....سپاس.....راضیه خانم شما جدی نگیر.....این بابا یه چیزی واسه خودش گفته......اصلا داستان عشق نیست.....البته ببخشیدا
من کوچیک شمام
اصن شرمنده آقا داریوش
جسارته
اما عشق به اون جدی ای که شما فکر میکنی نیستااااااااااااااااااااااا
انکه می تواند برساند / رسانه : عاشق است، که کور ...می تواند باشد یا مرده ، مرده ای که از هر زنده ای خطرناکتره ،تانگوی ... سعید امامی با المثنی یش : ای کشته چرا کشته شوی باز - تا کشته شود انکه تو راکشت زیبا و ظرافت خاص خودش را داشت - سپاس
سلام دوست من ...خیر مقدم ...خوشحالم که این صفحه مورد انتخاب و توجه شما قرار گرفته.......پاینده باشید
658590 بازدید
56 بازدید امروز
449 بازدید دیروز
4557 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian