×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× im only responsible for what i say not for what you understand
×

آدرس وبلاگ من

cardinal.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/cardinal2

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

درس عبرتی برای یک خائن

درس عبرتی برای یک  خائن

� گشتاسب � وزیری داشت به نام �راست روشن � که او را به خاطر اسمش دوست می داشت و به او از وزیرهای دیگر بیشتر احترام می گذاشت. راست روشن، همیشه پادشاه را تحریک می کرد که مالیات بیشتری از مردم بگیرد. او می گفت: � با این کار، پول بیشتری در خزانه انبار می کنیم و بهتر می توانیم مملکت را اداره کنیم. �

به دستور راست روشن آن قدر از مردم بیچاره پول زور گرفتند که بیشتر آنها فقیر و بیچاره شدند. در عوض، خزانه پادشاه پر از پول شد.

کم کم، وزیر با پادشاه دشمن شد و تصمیم گرفت که او را بکُشد.

یک روز گشتاسب به خزانه رفت و دید که هیچ پولی باقی نمانده است. سری به شهر زد و دید همه مردم به بدبختی افتاده اند و مزرعه ها و آبادی ها از بین رفته است. خیلی ناراحت شد. سوار بر اسب، به صحرا رفت تا گشتی بزند. در آنجا گله ای گوسفند دید. نزدیک رفت و دید که گوسفند ها استراحت می کنند و سگی هم به دار آویزان شده است. گشتاسب، چوپان را صدا زد و گفت: � این سگ چه خیانتی کرده که او را کشته ای؟ �

چوپان گفت: � این سگ، نگهبان من و گله ام بود. او را دوست داشتم و همیشه تر و خشکش می کردم. خیالم راحت بود که او نگهبان گله است، اما او با گرگی جفت شد و شروع به خیانت کرد. شبها، خود را به خواب می زد و آن گرگ می آمد و گوسفندی را می دزدید و می برد. بعد نصف آن را می خورد و بقیه اش را برای او می گذاشت.

وقتی که دیدم روز به روز از تعداد گوسفند ها کم می شود مجبور شدم، سگ را بکُشم و به این درخت آویزان کنم تا آن گرگ هم بفهمد سزای خیانتکار چیست؟ �

گشتاسب که این حرف ها را شنید، به خود آمد و گفت: � باید از کار این چوپان و سگش سرمشق بگیرم. در واقع آن گوسفند ها مردم بیگناه این مملکت هستند. من هم چوپان آنها هستم. پس باید بروم و از حال و روز مردم با خبر شوم. باید خودم تنهایی به شهر بروم و مردم را از نزدیک ببینم. � گشتاسب در شهر گشتی زد و بعد به قصر خود برگشت و پرسید: � چند نفر زندانی داریم؟ � وزیر گفت: � فلان تعداد. �

گشتاسب به سراغ زندانی ها رفت و فهمید که تعدادشان خیلی بیشتر از رقمی است که وزیر می گوید. دستور داد زندانی ها را آزاد کردند. مردم خوشحال شدند.

گشتاسب که فهمید بدبختی مردم زیر سر آن وزیر بوده، با خود گفت: � من گول اسم او را خوردم و فکر می کردم که هم � راست � است و هم � روشن � و دستور داد وزیر را مثل آن سگ بکشد و به دروازه شهر آویزان کنند. �

پس از مرگ وزیر، مملکت دوباره آباد شد و از آن پس، پادشاه خود به تنهایی کارها را اداره می کرد و دیگر به هیچ وزیری اعتماد نکرد.      نتیجه اخلاقی:خائن اول به خودش خیانت میکنه بعد به دیگران در حقیقت ابتدا باید به شرف و وجود خودت خیانت کنی
یک قانون کلی وجود داره  هیچ خیانت دانسته ای با یقین انجام نمیشه و همواره شک و پشیمانی همراه شخص خائن هست

البته افرادی هستند که ذاتا پست میباشند و همیشه از خیانت خود لذت میبرند
اصولا خیانت از آدم ضعیف سر میزنه نه از آدم قوی

دوشنبه 8 اسفند 1390 - 9:37:27 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://shogh.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   3:25:47 PM

حاجی حرص نخور ارزشش و نداره دوباره بگذار

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   3:16:30 PM

برداشتن پست اصغر فرهادی رو ویدیوی اسکارش رو گذاشته بودم......بعد میگیم جیرانی و سلحشور و شلغمدری همنا هم تخم و ترکه اون نامردای وطن فروشن ...اینقدر آدم ارزون میشه ..اه....واسه برجی دویست سیصد تومن همه چی تو بفروشی؟؟؟

آخرین مطالب


جان من است او


big bang


فانتزی بُعد یازدهم


its a mans


it takes



infinity


اولین قانون جهان


soridan


fantasy


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

655596 بازدید

645 بازدید امروز

309 بازدید دیروز

2592 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements