×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× im only responsible for what i say not for what you understand
×

آدرس وبلاگ من

cardinal.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/cardinal2

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

تناسخ

به دوست عزیزم همایون

سایه روشنهای مبهم اتاق داستانی را از چشمهای کنجکاو پنهان می کرد مرد پشت میز کهنه نشسته بود. دست های پینه بسته اش به آرامی می لرزید و پاهای خسته اش نای ایستادن نداشت. صورتش شکسته تر و سوخته تر از آن بود که بتوان ردی از شور و تکاپوی سال های جوانی اش را در آن دید. سال ها پیش، یعنی خیلی قبل تر از آنکه سیاهی تمام ورق های تقویم روزگار را بپوشاند، هگل را خوانده بود و به تحول دیالکتیکی تاریخی اش خندیده بود. اما امروز پشت میز کهنه ی وسط اتاق نشسته بود، با دستهایی لرزان و پاهایی خسته. صدای شکستن استخوان هایش زیر چرخ دنده های بی رحم تاریخ، سکوت اتاق را سنگین تر کرده بود. مارکس را پای پنجره ی اتاقی کرایه ای، توی کوچه پس کوچه های جنوب شهر دود کرده بود. سال ها برای انقلاب پرولتاریا مبارزه کرده بود. با رفقایش چه شب ها که توی اتاق های نمور و چرک مرده ی جنوب شهر، پیمان نبسته بودند که نظام سرمایه داری را از بین ببرند. حالا پشت میز چوبی ترک خورده ی اتاقی دود گرفته نشسته بود. حالا می دانست که دیکتاتوری پرولتاریا از دیکتاتوری سرمایه داری سیاه تر است. سال ها بعد فلسفه را پای کتابخانه ی اتاقش به آتش کشید. سال ها بعد وقتی مردم انقلاب کردند به حماقتشان خندید. سال ها بعد پای سکوتش نشست و سیگارش را دود کرد.مرد پشت میز آهنی زنگزده نشسته بود. دست هایش می لرزید. صورتش از خون پر بود و حفره ی چشم چپ اش چرک کرده بود. هنوز هم سکوت اش پر از صلابت و غرور بود. هنوز هم صدای خورد شدن استخوان هایش سکوت اش را زیباتر می کرد. سیاهی تقویم پر بود از حماقت های همیشگی مردمی که هر شب، دیروزشان را فراموش می کردند و صبح فردایش به خریتی دیگر لبخند می زدند. باید کاری می کرد. نمی توانست ساعت ها پای پنجره بنشیند و با سیگارش بازی کند و دردی را که روی شهر پاشیده شده بود نبیند. دوباره با رفقایش هم پیمان شد. دوستانی که پای هر فریادی، پای هر انقلابی، پای هر شب تاریکِ سردی بیصدا جان داده بودند. دوستانی که تنها در خیالش زنده بودند، با کُت های چارخانه ی تنگ و شلوار های دمپا گشاد و سیبیل هایی که دود سیگارهای کاغذپیچ شده از کناره هایش بیرون می زد. میز خاک خورده ی توی انباری را دوباره بیرون کشید. همین میز و چند برگ کاغذ و خودکار و سیگارش کافی بود تا بنویسد. و نوشت. حالا پشت میز فلزی سرد وسط اتاق نشسته بود، با دست هایی بسته و پاهایی چرکین و کبود.زن از سقف اتاق آویزان بود. تمام دردی که یک شهر را سیاه می کرد، روی بدنش نشسته بود اما لب از لب باز نمی کرد. به نفس هایش که خوب گوش می دادی، می شنیدی که چطور زخم و دردش را ذره ذره با نفسش بیرون می دهد. ایستاده بود، کوه تر از مرد ایستاده بود. مرد با یک چشم که به سختی باز می شد به تماشایش نشسته بود. آرام لبخندی گوشه ی لبش نشست. همه ی این سال ها را پا به پای هم آمده بودند. نگاهشان پر بود از خاطرات کلاه های بورژوازی پای ایستگاه های قطار. نگاهشان می رفت تا کافه ی پر از بوی سیگار و قهوه ی وارطان. تا سینما سعدی. تا... آرام لبخندی گوشه ی لبش نشست. خون، لرزش لبش را پر کرد و مزه ی شوری روی زبانش نشست. زن به آرامی لبخند زد.مرد پشت میز نشسته بود. سرش روی شانه ی چپ اش افتاده بود و از شقیقه اش خون و دود به آرامی بیرون می زد. رد خون تا موزائیک های خاکستری کف اتاق می رسید و دلمه می بست. هنوز لبخند از روی لبهایش پاک نشده بود و چشم هایش روی شانه های نحیف زن خشک مانده بود. شاید روی شانه ی زن به خواب رفته بود. زن همچنان کوه بود. با طنابی که گردنش را کبود کرده بود و نگاهش را به خون های دلمه بسته ی روی کف اتاق خشکانیده بود. با آخرین لرزش خفیفش سرش به روی شانه ی سمت چپ اش افتاد و لبخندی روی لبانش نقش بست. شاید خوشحال بود از حس خواب مرد به روی شانه اش، تا ابد...

چهارشنبه 17 مهر 1392 - 3:49:35 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 21 مهر 1392   7:20:32 AM

درود داریوش عزیز ، تناسخ را هم خوندم بسیار زیبا و سرشار از واقعیتهای خودمون را با قلم شیوا و مخصوص خودتون بیان نمودید ، نظرات همگی دوستان قدیمی و جدید را خوندم ، امیدوارم تناسخ / تسلسل به تکامل مبدل گردد(امید هم بد چیزی نیست لامصب بی دین و مذهب) خوشبختانه از نسلس مه اشارت فرمودید چند تایی از دوستان طرفدار پر و پا قرص انچه بیان نمودید هنوز داریم و به اون جدالهای 40 سال قبل پرداخته و مروری می کنیم همانند پیر مرد مطلب شما همون سالها قبل از ...  یادمه دوستان مکتبی هگل و رسو و مارکس و لنین و استالینو و از این طرف برادران ... منو و چند همفکر منو به بی سوادی و کودنی و کور چشمی و... متهم می کردند و در تعجب بودند که با دانش محیطی و نقادی چرا فقط به اصلاحات ملی میاندیشیم علتش را هم  عمیق نخوندن مکاتب میدانستند اما بدبختانه پیش بینی ما درست تر و پیش داوری و انقلاب خواهی انها با نتیجه ای که میدانیم غلط از کار در امد برخی اعتراف به خطا دارند و برخی هم چنان مرغ یک پا دارد و حرف مرد یکیست! امید است  خط اصلاحات اساسی و نه خون و خونریزی بدون توجه به منافع صنفی و صرفن منافع ملی و مردمی پیش رود سپاس از  شما و دوستان این خانم پشت کرده به صحنه هم حرفهایی برای گفتن دارد دیشب خوندمش ارزوی شادیمانی جوانی و نوجوانی و کودکی برای همگی دوستان دارم - ارادتمند م

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 18 مهر 1392   7:00:09 PM

Likes 1

همایون عزیز باور کن متنفرم از این تسلسل و تکرار گذشته اینکه جبری مافوق حکم میکند یا انتخاب و روش  آدمیست نمیدانم اما هرچه هست تهوع برانگیز است این درجا زدن.

یوسف جان ممنون از لطفت رفیق

خانم بهار  از این ای کاش ها سرار زندگی را فرا گرفته .اینکه در خواب زندگی میکنیم یا زندگی را خواب میبینیم نمیدانم اما بیدار شدنی در کار نیست همین است که هست .

خانم سکوت سپاس بابت این قطعه زیبا

خانم بهانه ممنون بابت ابراز لطفتان به دوست عزیزم آقا همایون

دوست من خانم چت با وجود اینکه مخالف اطلاق این مثلت تز،آنتی تز و سنتز برای دیالکتیک هگل هستم اما این پروسه اجتناب نا پذیره ، تمامی عرصه ها تابع همین حکم واحد هستند .نه به نقل بنده که به روایت و بقول شما تشخیص و تحلیل هر موضوع چه به لحاظ ساختار و چه ازمنظر ماهیت . اینکه ایرانی جماعت همیشه نگران عفت عمومیست بله بنده هم موافقم شاید برمیگردد به عقبه تاریخی ، فرهنگی و یا مذهبی .در همین سایت به کرات دچار مشکل شده ام بابت کمی آنچه دیگران نامش را پرده دری مینامند و تاسف بار اینکه این به اصطلاح پرده پوشی ها نوعی ریا و تزویر و دروغ را نهادینه کرده که خود بصورت فرهنگی نانوشته و عامه پسند مورد وفاق همگان است  نهایت اینکه تفکر حول محور ... برای پسران کوروش وتبعیت دختران صدرا و فردوسی از اوامر ... حاصلش شده این جامعه ی پر از تناقض و دوگانگی بلکه هزار گانگی و...کمانچه ی شاعری که این نوای ناکوک را ساز کند   </

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 18 مهر 1392   6:30:50 PM

Likes 1

به سلامتیِ همایون عزیز که این روزا

نه برای کسی

نه برای عشقی

نه برای جایی

نه برای چیزی

بلکه دل مهربونش برای خودشون تنگ شده

خودِ خودشون

با سپاس فراوان از مدیر محترم وبلاگ جناب آقای داریوش عزیز بابت این پست زیبا و تاثیر گذار

آخرین مطالب


جان من است او


big bang


فانتزی بُعد یازدهم


its a mans


it takes



infinity


اولین قانون جهان


soridan


fantasy


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

661397 بازدید

205 بازدید امروز

721 بازدید دیروز

5370 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements